قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما ،اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو. ، فریب
قاصدک! هان ، ولی ... آخر ... ای وای
راستی ایا رفتی با باد ؟
با توام ، آی! کجا رفتی ؟ آی
راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند...
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بـــریدیم ، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشهی بامی که پـــریدیم ، پریدیم
رم دادن صیــــد خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمــــیدیم ، رمیدیم
کوی تو که باغ ارم روضهی خــلد است
انگار که دیدیم نــــــدیدیم، ندیدیم
سد باغ بهار است و صـلای گل و گلشن
گر میوهی یک باغ نــچیدیم ، نچیدیم
سرتا به قدم تیغ دعاییم و تو غـــافل
هان واقف دم باش رسـیدیم، رسیدیم
وحشی سبب دوری و این قسـم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم