ای شادی یکدم مرهم به دلم بگذار
دل جای شادیست از غم شده ام بیزار
ای غم بیرون رو این خانه به او بسپار
با این خانه تنگ، با این پاره سنگ
با این دل چه کنم این آلوده رند
دلا! بال مرا چراشکستی
پر نزدی به گل نشستی
تو دریا بودی ز چه روی چون مردابی
ای دریا تا کی زنسیمی بی تابی
دل به دریا بزن در شب طوفان
تا به کی سر زدم بر در زندان
تا کی تنهائی برخیز و پر گشا
در آسمان رها تا کوی ناکجا
از اولم باید فکرشو می کردم که یه روز به این لجن کشیده میشم و دیگه هر دست و پا زدنی منو بیشتر فرو میبره.
الان فقط منتظر مرگم...
خوشحالم که با عشق و بخاطر عشق میمیرم!
دارم تمرین میکنم که فقط عاشق باشم بدون هیچ چشم داشتی از معشوق.
فقط اونو ببینم و فقط اون برام مهم باشه، نه خودم!
میخوام به آرامش برسم، میخوام از خودم راضی باشم، میخوام شکرگزار باشم نه کافر!
میخوام عاشق باشم!
بهترین و قشنگ ترین هدیهی خدا به ما آدما عشقیه که تو دلمون گذاشته، عاشق بودن شکرگزاری این نعمت بزرگه.
اگه آدما می فهمیدن که عاشق بودن خیلی راحت تر و زیباتر از معشوق بودنه دیگه اینهمه بدی تو وجودشون پیدا نمیشد.
وقتی من یکی رو دوست دارم و دیگه هیچ چیز به جز اثبات عشق خودم هدفم نیست، معشوقم برام میشه یه موجود مقدس که اونقدر قابل احترام و دوست داشتنیه که به خودم حق نمیدم از اون توقعی داشته باشم،
دلم می خواد خدا بهم کمک کنه تا فقط عاشق باشم.......!
چقدر من بدبختم، چقدر بیچاره ام، حالا دیگه باید کهنه بودنم تو سرم بخوره...
کاش منم یه تازه عروس بودم که تازه دامادم دوستم نداشت، اما ....؟؟!!