سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه شما را دوستبدارد، خدا را دوست داشته است، و هرکه شما را دشمن بدارد، خدا را دشمن داشته است . [امام هادی علیه السلام ـ در زیارت جامعه ـ]
 
پنج شنبه 87 مرداد 31 , ساعت 10:57 صبح

تا حالا بهش نفس می داد، اما الان نفسشو بند میاره.

از عرش تا زیر فرش!


چهارشنبه 87 مرداد 30 , ساعت 11:27 صبح

اگه تا حالا هر کاری کردم، اگه جرات داشتم به تو «نه» بگم، اگه نقش معشوق رو نشون دادم، و اگه به قول تو باهات بازی کردم،

دلم به این قرص بود که تو همیشه یه جوری، ثابت و پا برجا، یه کلمه : عاشق

ولی الان دیگه باید احتیاط کنم، اگه عشقم از دستم بره دیگه هیچ کس و هیچ چیز نمی تونه به من برگردوندش،

پس باید مراقبش باشم.

نمی ذارم ازم بگیرنش


سه شنبه 87 مرداد 29 , ساعت 2:46 عصر

چرا همیشه از دلتنگی بگم..

چرا یه روز نباید از خوشی و شادی حرف بزنم...

چرا فقط غم تو زندگیم باشه...

آره

می خوام شاد باشم..

می خوام هر چی غمه از خونه‏ی دلم بیرون کنم..

می خوام دیگه هیچوقت گریه نکنم..

 

 

شادیم با توئه...

برگردونش


دوشنبه 87 مرداد 21 , ساعت 10:18 عصر

یه چیزی دیروز نوشتم، حالا گم شده!!

نوشته بودم:

خیلی وقته که گوش دلم از زمزمه های عشق خالی مونده،

که البته تو اونقدر مهربونی که نامهربونی های منم با عشقت جواب دادی

ولی

این منم که دستِ سنگینِ سرنوشتِ سیاهم گوش دلم رو گرفته تا نشنوه...

منو ببخش...

به خاطر همه‏ی بدی هام

تنها خوبیِ زندگیم تویی..

دوستت دارم!


دوشنبه 87 مرداد 21 , ساعت 10:12 عصر

کاش مثل اون وقتا می دونستم هر لحظه داری چی کار می کنی، کی خوابیدی، کی بیدار شدی، الان در چه حالی ...

و هزار تا سؤال دیگه که روزی هزار بار سراغم میان و مثل آتیش قلبمو می سوزونن.

دلم گرفته، از این همه بدی کردن و بدی دیدن، از این همه بی اعتمادی، از این همه ...

دلم برای اون روزا که وقتی بهشون فکر می کنم مثل یه تصویر صاف و پاک و روشن از عشق می بینمشون، تنگ شده،

اون قدر تنگ شده که با اینکه هر دوتامون هستیم و عشق هست نباید زیاد دست نیافتنی باشه ولی هست!

دوستت دارم، تا آخرین لحظه‏ی عمرم.

.

.

.

به کس دگر نکنم نظر که دلم نگذارد....


شنبه 87 مرداد 19 , ساعت 6:23 عصر

درست از روزی که قول دادم دیگه ننوشتم!

ولی به خدا همیشه سر قولم هستم...

دوستت دارم!


یکشنبه 87 مرداد 13 , ساعت 3:14 عصر
قول میدم هر روز با هر احساسی که باشم یه چیزی اینجا بنویسم.
یکشنبه 87 مرداد 13 , ساعت 3:12 عصر

همیشه هر اتفاقی برام می افته تو ذهن خودم اونو برای یکی تعریف می کنم یا اینکه تو یه دفتر خیالی اونو می نویسم.

خیلی وقتا دلم می خواست که این دفتر واقعی بود و من همه‏ی احساساتم رو یه جا ثبت کرده بودم ولی از اونجایی که به جز خودم و کسی که کاملا مثل خودمه(!) هیچکس حرفامو نمی‏فهمه، ترس لو رفتن حسم و توبیخ شدن بخاطر اونا، منو از عملی کردن این آرزو منع کرده، تا اینکه این صفحه رو و ایده‏ی ایجاد اونو عزیزترین کسم بهم داد،

خیلی باهاش حال کردم ولی از اونجاییکه بازم دسترسی به اون همه جا و همه وقت امکانپذیر نیست بازم خیلی از حرفام یکبار برای همیشه تو گوش دل خودم گفته می شه و تموم...

مطمئنم روزی میاد که آدمای دانشمند (البته از نوع عاشق!) نرم افزار یا سخت افزاری بسازند که کاری که من می خوام برام انجام بده.

خدا رو چه دیدی! شاید یکی که داره رشته‏ی تعمیرات سخت افزار می خونه این کارو بکنه و بعنوان هدیه‏ی اولین سالگرد ازدواجمون اونو بهم بده...

دوستت دارم..

این جمله توی همه‏ی یادداشتهای مجازی من هست!



لیست کل یادداشت های این وبلاگ