تا حالا بهش نفس می داد، اما الان نفسشو بند میاره.
از عرش تا زیر فرش!
اگه تا حالا هر کاری کردم، اگه جرات داشتم به تو «نه» بگم، اگه نقش معشوق رو نشون دادم، و اگه به قول تو باهات بازی کردم،
دلم به این قرص بود که تو همیشه یه جوری، ثابت و پا برجا، یه کلمه : عاشق
ولی الان دیگه باید احتیاط کنم، اگه عشقم از دستم بره دیگه هیچ کس و هیچ چیز نمی تونه به من برگردوندش،
پس باید مراقبش باشم.
نمی ذارم ازم بگیرنش
چرا همیشه از دلتنگی بگم..
چرا یه روز نباید از خوشی و شادی حرف بزنم...
چرا فقط غم تو زندگیم باشه...
آره
می خوام شاد باشم..
می خوام هر چی غمه از خونهی دلم بیرون کنم..
می خوام دیگه هیچوقت گریه نکنم..
شادیم با توئه...
برگردونش
یه چیزی دیروز نوشتم، حالا گم شده!!
نوشته بودم:
خیلی وقته که گوش دلم از زمزمه های عشق خالی مونده،
که البته تو اونقدر مهربونی که نامهربونی های منم با عشقت جواب دادی
ولی
این منم که دستِ سنگینِ سرنوشتِ سیاهم گوش دلم رو گرفته تا نشنوه...
منو ببخش...
به خاطر همهی بدی هام
تنها خوبیِ زندگیم تویی..
دوستت دارم!
کاش مثل اون وقتا می دونستم هر لحظه داری چی کار می کنی، کی خوابیدی، کی بیدار شدی، الان در چه حالی ...
و هزار تا سؤال دیگه که روزی هزار بار سراغم میان و مثل آتیش قلبمو می سوزونن.
دلم گرفته، از این همه بدی کردن و بدی دیدن، از این همه بی اعتمادی، از این همه ...
دلم برای اون روزا که وقتی بهشون فکر می کنم مثل یه تصویر صاف و پاک و روشن از عشق می بینمشون، تنگ شده،
اون قدر تنگ شده که با اینکه هر دوتامون هستیم و عشق هست نباید زیاد دست نیافتنی باشه ولی هست!
دوستت دارم، تا آخرین لحظهی عمرم.
.
.
.
به کس دگر نکنم نظر که دلم نگذارد....
درست از روزی که قول دادم دیگه ننوشتم!
ولی به خدا همیشه سر قولم هستم...
دوستت دارم!
همیشه هر اتفاقی برام می افته تو ذهن خودم اونو برای یکی تعریف می کنم یا اینکه تو یه دفتر خیالی اونو می نویسم.
خیلی وقتا دلم می خواست که این دفتر واقعی بود و من همهی احساساتم رو یه جا ثبت کرده بودم ولی از اونجایی که به جز خودم و کسی که کاملا مثل خودمه(!) هیچکس حرفامو نمیفهمه، ترس لو رفتن حسم و توبیخ شدن بخاطر اونا، منو از عملی کردن این آرزو منع کرده، تا اینکه این صفحه رو و ایدهی ایجاد اونو عزیزترین کسم بهم داد،
خیلی باهاش حال کردم ولی از اونجاییکه بازم دسترسی به اون همه جا و همه وقت امکانپذیر نیست بازم خیلی از حرفام یکبار برای همیشه تو گوش دل خودم گفته می شه و تموم...
مطمئنم روزی میاد که آدمای دانشمند (البته از نوع عاشق!) نرم افزار یا سخت افزاری بسازند که کاری که من می خوام برام انجام بده.
خدا رو چه دیدی! شاید یکی که داره رشتهی تعمیرات سخت افزار می خونه این کارو بکنه و بعنوان هدیهی اولین سالگرد ازدواجمون اونو بهم بده...
دوستت دارم..
این جمله توی همهی یادداشتهای مجازی من هست!