سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] دوستان خدا آنانند که به درون دنیا نگریستند ، هنگامى که مردم برون آن را دیدند ، و به فرداى آن پرداختند آنگاه که مردم خود را سرگرم امروز آن ساختند ، پس آنچه را از دنیا ترسیدند آنان را بمیراند ، میراندند ، و آن را که دانستند به زودى رهاشان خواهد کرد راندند و بهره‏گیرى فراوان دیگران را از جهان خوار شمردند ، و دست یافتنشان را بر نعمت دنیا ، از دست دادن آن خواندند . دشمن آنند که مردم با آن آشتى کرده‏اند . و با آنچه مردم با آن دشمنند در آشتى به سر برده‏اند . کتاب خدا به آنان دانسته شد و آنان به کتاب خدا دانایند . کتاب به آنان برپاست و آنان به کتاب برپایند . بیش از آنچه بدان امید بسته‏اند ، در دیده نمى‏آرند . و جز از آنچه از آن مى‏ترسند از چیزى بیم ندارند . [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 87 مهر 30 , ساعت 10:50 صبح

بعنی یه عاشق حتی یه روزم طاقت نداره که ناز معشوقش رو بکشه و با ساز اون برقصه،

یه روز روی توقعات خودش چشم ببنده و فقط اونو ببینه!

 

باور نکردنیه....


سه شنبه 87 مهر 30 , ساعت 9:38 صبح

چگونه عطر تو در عمق لحظه‌ها جاری است 

چگونه عکس تو در برق شیشه‌ها پیداست

چگونه جای تو در جان زندگی سبز است

هنوز پنجره باز است

 

تو از بلندی ایوان به باغ می‌نگری

درخت‌ها و چمن‌ها و شمعدانی‌ها

به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر

به آن نگاه پر از آفتاب می‌نگرند

تمام گنجشکان

که درنبودن تو

مرا به باد ملامت گرفته‌اند

ترا به نام صدا می‌کنند

 

هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج

کنار باغچه

زیر درخت‌ها لب حوض

درون آینه‌ی پاک آب می‌نگرند

 

تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است

طنین شعر تو نگاه تو در ترانه‌ی من

تو نیستی که ببینی چگونه می‌گردد

نسیم روح تو در باغ بی‌جوانه‌ی من

 

چه نیمه شب‌ها کز پاره‌های ابر سپید

به روی لوح سپهر

ترا چنان‌که دلم خواسته است ساخته‌ام

 

چه نیمه شب‌ها وقتی که ابر بازیگر

هزار چهره به هر لحظه می‌کند تصویر

به چشم هم‌زدنی

میان آن همه صورت ترا شناخته‌ام

 

به خواب می‌ماند

تنها به خواب می‌ماند

چراغ، آینه، دیوار بی تو غمگینند

 

تو نیستی که ببینی

چگونه با دیوار

به مهربانی یک دوست از تو می‌گویم

 

تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار

جواب می‌شنوم

 

تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو

به روی هرچه دراین خانه ست

غبار سربی اندوه، بال گسترده است

 

تو نیستی که ببینی دل رمیده‌ی من

به‌جز تو یاد همه چیز را رها کرده است

 

غروب‌های غریب

در این رواق نیاز

پرنده‌ ساکت و غمگین

ستاره‌ بیمار است

 

دو چشم خسته‌ی من

در این امید عبث

دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است

تو نیستی که ببینی ...



 


یکشنبه 87 مهر 28 , ساعت 2:19 عصر

فقط میای نگاه میکنی و میری؟ منتظر چی هستی؟ یه حرف جدید؟ که توش یه نشون کوچیک از پشیمونی ببینی؟

داری اشتباه می کنی!

 

 اگه هستی حرف بزن، فقط منتظر شنیدن نباش!


یکشنبه 87 مهر 28 , ساعت 10:24 صبح

سردی سکوت را در آغوش می‌کشم و لحظه‌های بی‌قراری‌ام را به سینه می‌فشارم

در آستانه سرآغازی از تردید ، لحظه‌های یاس و بی رنگی را به بزم می‌نشینم

چه غمگینانه مرور می کنم ثانیه های انتظار را برای سرابی دیگر

 

سرابی از بودن تو

سرابی از حضور تو

مونس سر انگشت بی تابی‌ام سردی تیک تاک ساعتی است در کنج خلوتم

مزمزه طعم گس بغض و مبارزه با ویران شدنم

چه چیز را به انتظار نشسته ام؟

از این سرای خاکی چه نصیب؟

غربتم، بی صدایی است در غرش ناآرام رودخانه‌ی بی‌قراریها، در آستانه به گل نشستگی ؛

اشک می‌نوشم و سرمه خیال به چشم می‌کشم

به چه می ‌نگرم در این سرفصل بی سوار

و من پری قصه‌ام که خنجر سکوت را به صدای گلو سپرده‌ام

ویرانی‌ام را نظاره کن

نظاره کن

 


یکشنبه 87 مهر 28 , ساعت 8:42 صبح

تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی 

مرا بر آتش سوزان نشاندی و ننشستی

بنای مهر نمودی که پایدار نماند

مرا به بند ببستی خود از کمند بجستی

دلم شکستی و رفتی خلاف شرط مودت

به احتیاط رو اکنون که آبگینه شکستی


شنبه 87 مهر 27 , ساعت 8:52 صبح

گلم؛ نازنینم؛ محبوبم؛

کاش میتونستم بهت بگم که چه دلتنگی کشیدم تا امروز؛ با اینکه مثل هر هفته بود و فرقی نداشت اما چون یه جور دیگه بود و اول یه روزگار تازه بود خیلی سخت گذشت؛ مثل اولین روزای یه عشق تازه!

مهربونم؛ قربون دل دریایی زلالت برم،

میخوام به خودم و تو بگم که باید صبر کنیم، من به خاطر تو و تو به خاطر من و هردوتامون به خاطر اون.

اونی که خیلی عاشق تر از من و توئه و مطمئن باش که عشق من و تو رو فقط اونه که می‏فهمه و کمکمون می‏کنه تا عشقمون تو دنیای واقعی زنده بشه.

پس من و تو صبر می‏کنیم تا برگهای نهال عشقمون با نور خدایی رنگ واقعی خودشون رو نشون بدن و اونوقت دیگه هیچکس نتونه به اون لقب دنیایی بودن بچسبونه و بخواد نابودش کنه.

گل من، به این فکر کن که بیقراری هر کدوم از ما باعث آشفتگی اون یکی میشه و قانون عشق و محبت بهم میریزه...

تحمل کن؛ هر روز صبح میام اینجا تا حرفایی رو که برام زدی بشنوم، با صدای خودت.

منتظرتم.

 

 

 

امیدوارم یه روز بچه هامون اینارو بخونن...


شنبه 87 مهر 20 , ساعت 3:23 عصر

علی رویاهامو گم کردم، کمکم کن تا پیداش کنم.

من بدون اون میمیرم، نابود میشم، هستی من بدست اونه، کمکم کن.


شنبه 87 مهر 20 , ساعت 12:47 عصر

نمی‏دونم چی شد که اینجوری شد، ولی احساس می‏کنم به فلاکت افتادم.

اونقدر خودمو مشغول جنگ تو جبهه‏ی حریف کرده بودم که یادم رفته بود منم یه عیب و ایرادهایی دارم و تو می‏تونی به جای گیر کردن تو گیر دادنهای بجا و بیجای من، خودت جنگ رو به دستت بگیری و حمله کنی!

واقعا کم آوردم، احساس می‏کنم دارم خفه می‏شم. انگار خلع سلاح شدم...

 

حالا کی می‏تونم از حقی که ازم گرفته شده دفاع کنم، خدا می‏دونه!!!

یعنی حقمو بهم میده؟

، اصلا حق من هست؟!

باید بجنگم یا نه؟

باید چی کار کنم؟؟!

خدایا،

             تو بگو.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ