چهارشنبه 87 آذر 20 , ساعت 2:53 عصر
ای مهربان تر از برگ در بوسههای باران بیداری ستاره ، در چشم جویباران
آیینه ی نگاهت؛ پیوند صبح و ساحل لبخندِ گاه گاهت ؛ صبح ِ ستاره باران
بازآ که در هوایت ، خاموشی جنونم فریادها بر انگیخت از سنگ ِ کوهساران
ای جویبار ِ جاری، زین سایه برگ مگریز کاین گونه فرصت از کف ، دادند بی شماران
گفتی : «به روزگاری مهری نشسته بر دل!» بیرون نمیتوان کرد، حتی به روزگاران
بیگانگی ز حد رفت، ای آشنا مپرهیز زین عاشق پشیمان، سرخیل شرمساران
پیش از من و تو بسیار ، بودند و نقش بستند دیوار ِ زندگی را زین گونه یادگاران
وین نغمه ی محبت بعد از من و تو ماند تا در زمانه باقیست آواز ِ باد و باران
نوشته شده توسط علی | نظرات دیگران [ نظر]