"وای باران بارن!!
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست!"
ای عزیز من
بی تو چه سخت است
که من
جز کلمات چاره ای ندارم
هر چند عزیزی چون تو دارم و غمی ندارم
پس با تو بودن را
با نگارش چهره ات به هم آمیخته
و به تو از تو مینویسم:
با تو
همه رنگهای این سرزمین را آشنا میبینم
با تو
آهوان این صحرا همبازی منند
با تو
کوهها حامیان وفادار خاندان منند
با تو
من با بهار میرویم
با تو
من
عشق را
شوق را
زندگی را
و مهربانی پاک خداوند را مینوشم
با تو
من در غربت این صحرا
در سکوت این آسمان
و در تنهایی این بی کسی
غرق شور و شوقم
با تو
درختان برادران و گل ها خواهران منند
با تو
من در عطر یاسها پخش میشوم
با تو..............