چه رازی در اعماق چشمت نهفته
چه کس با شب از چشم تو قصه گفته
که من چون شهابی که مثل حبابی
چنین در هوایت رها شده ام فنا شده ام
کدامین پرنده در این صبح روشن
ز من گفته با تو، ز تو گفته با من
که من مثل ستاره که مثل شراره
چنین در هوایت رها شده ام
بهار دل من قرار دل من
به گوشه غم صفای تو بود
به خلوت شب نوای تو بود
تو نور خدایی، کجایی؟ کجایی؟
نوید رهایی ،به گوش دلم صدای تو بود
ستاره شمردم ز پنجره ای مه
مگر که درآیی تو یک شب از این ره به خانه من
به دریا سپردم به خاطر تو جان
مگر که بگیری ز موج و ز طوفان نشانه من
نوای رسایت ، صدای رهایت ،
به کوچه شب کشیده مرا
بیا که جان غمینی
دوباره به لب رسیده مرا
ز رنج زمانه رهایم کن ای دوست
شبی عاشقانه صدایم کن ای دوست