در خزان عمرم ای عشق تازه
نغمه هات به گوشم نوای سازه
با نگاه اول بر جان نشستی
کاش دل بیچاره ام این بار نبازه
زیر آوار زمانه خسته بودم
دل به هر چه پیش آید بسته بودم
نور امیدم شدی بر جان دمیدی
وه چه خوب آخر به فریادم رسیدی
شبهای تنهایی به امیدت سحر شد
شب و روز بهار و پاییزم هدر شد
حالا که یافتم تو را باید بدانی
تا هستی و هستم کنار من بمانی
ای نیاز با تو بودن خواهش من
ای دلیل بودن و آرامش من
ای پرواز من و اندیشه هایم
بی تو بودن مایه فرسایش من
جانمی ایمانمی، مرا تو در من آفریدی
زود تر می آمدی حالا چرا از ره رسیدی
شعله شو، آتش بشو، یک سر بسوزان خاطراتم
همسفر بر من برس افتاده ای در زیر پاتم