چهارشنبه 87 دی 11 , ساعت 9:26 صبح
نازنینم !تو برایم هنوز بهترین حضور هستی ، در بهترین قاب دنیا .
من و تو می توانیم دوباره عاشق شویم ,قبل از اینکه باران از پیچ این کوچه بگذرد .
تن غربت زده جوانی ام از عشق تو گم شد و این نوشته زخمی بر دیوار دلم رنگ ترحم گرفت .
من انتظار آبی ترین روز ها را می کشم .
نباید در حسرت نبودن شهد شیرین زندگی ثانیه ها را به ساعت ها تبدیل کنم و بی آرزو خواب فرداها را ببینم .
به اندازه همان ستاره هایی که شب های خلوتم را نظاره گر بودند می خواهمت
و سحر گاهان همراه با طلوع خورشید از شوق تو بیدار می شوم
و صدای عاشق ترین شقایق ها را از پنجره اتاقم می شنوم !
نفسم!
نوشته شده توسط علی | نظرات دیگران [ نظر]