سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به فرزند خود حسن ( ع ) فرمود : ] پسرکم چهار چیز از من بیاد دار ، و چهار دیگر به خاطر سپار که چند که بدان کار کنى از کرده خود زیان نبرى : گرانمایه‏ترین بى‏نیازى خرد است ، و بزرگترین درویشى بیخردى است و ترسناکترین تنهایى خودپسندى است و گرامیترین حسب خوى نیکوست . پسرکم از دوستى نادان بپرهیز ، چه او خواهد که تو را سود رساند لیکن دچار زیانت گرداند ، و از دوستى بخیل بپرهیز ، چه او آنچه را سخت بدان نیازمندى از تو دریغ دارد ، و از دوستى تبهکار بپرهیز که به اندک بهایت بفروشد ، و از دوستى دروغگو بپرهیز که او سراب را ماند ، دور را به تو نزدیک و نزدیک را به تو دور نمایاند . [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 87 دی 11 , ساعت 11:45 صبح

در کلبه تنهایی من چیزی جز انتظار نیست .

دیوار های کلبه ام دیگر واژه های انتظار را خوب نمی فهمند .

پنجره کلبه ام به روح پاییزی عادت کرده است و می داند ،

از اشکهایم می فهمد که انتظارم برای کیست .

نیلوفر های کنار پنجره ام برای آمدنت دست دعا بلند کرده اند .

کبوتر سفید بام کلبه ام می داند انتظار تو را می کشم .

می رود تا شاید خبری را برایم بیاورد

ولی

هرگاه باز می گردد در چشمانش سنگینی غمی را حس می کنم ،

چیزی نمی گوید و پر می کشد .

می داند اگر بگوید خبری از مسافر تو نبود اشک هایم سرازیر می شوند .

من به شقایق هایم آب نمی دهم

                                آنها با اشکهایم پرورش یافتند .

 

آسمان را خبر کردم که هرگاه پرتو های عشقت را به من تابیدی

آفتابی شود

ولی سالهاست که آسمان دهکده ام ابری است و می بارد .

ای بهار زندگیم ! بیا ،

بیا تا پنجره ام از من خسته نشده ،

بیا تا گلهایم با من قهر نکرده اند .

بیا تا کبوترم حرفی برای گفتن داشته باشد ،

بیا تا آسمانم آفتابی باشد ،

بیا و به این انتظار پایان ده!



لیست کل یادداشت های این وبلاگ