یکشنبه 87 بهمن 13 , ساعت 9:22 صبح
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
چه کنم که هست اینها گل خیرآشنایی
همه شب نهادهام سر، چو سگان بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانهی گدایی
مژهها و چشـــم یارم به نظرچــنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی
در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟
به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی
...
نوشته شده توسط علی | نظرات دیگران [ نظر]