دوشنبه 87 بهمن 14 , ساعت 2:24 عصر
به سینه می روم اگر امر به رفتنم کنی
حرف نمی زنم اگر حکم به مردنم کنی
تویی همان که بی چرا دلم اجابتش کند
چون وچرا نمی کنم خسته اگر تنم کنی
تمام اختیار من در اختیار چشم توست
آینه می شوم اگر نظر به آهنم کنی
تو هر چه می زنی بزن به قلب من کنایه ای
ناله نمی کنم اگر خنده به شیونم کنی
اگرچه باغ قلب من تشنه ی نوبهار بود
سبز شوم اگر خزان راهی گلشنم کنی
به جای نقش روی تو رنج کشیده این دلم
چه می شود تو یک نظر به این شکستنم کنی
همیشه دشمن دلم سکوت سرد سایه هاست
کاش تو نور و روشنی نصیب دشمنم کنی!
حرف نمی زنم اگر حکم به مردنم کنی
تویی همان که بی چرا دلم اجابتش کند
چون وچرا نمی کنم خسته اگر تنم کنی
تمام اختیار من در اختیار چشم توست
آینه می شوم اگر نظر به آهنم کنی
تو هر چه می زنی بزن به قلب من کنایه ای
ناله نمی کنم اگر خنده به شیونم کنی
اگرچه باغ قلب من تشنه ی نوبهار بود
سبز شوم اگر خزان راهی گلشنم کنی
به جای نقش روی تو رنج کشیده این دلم
چه می شود تو یک نظر به این شکستنم کنی
همیشه دشمن دلم سکوت سرد سایه هاست
کاش تو نور و روشنی نصیب دشمنم کنی!
نوشته شده توسط علی | نظرات دیگران [ نظر]