سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هیچ قطره ای نزد خداوند، محبوب تر از دوقطره نیست : قطره خونی در راه خدا، و قطره اشکی در سیاهی [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
دوشنبه 88 مرداد 12 , ساعت 9:56 صبح

شاید اگه از آخر بنویسم راحت تر باشه،

الان خیلی وقته که همه چیز تموم شده، خیلی سخت بود، مثل جون کندن، شایدم سخت تر، وقتی جون میدی،آخرش از همه چیز خلاص میشی، دیگه هیچ دردی حس نمی‌کنی، اما من وقتی تو رو از دست دادم انگار که یه تیکه از تنم رو با زجر ازم جدا کردن، مثل اینکه دو تا جسم به هم چسبیده باشن، مثل دوقلوهای به هم چسبیده، اما نه مثل اونا از یه جای بدن، مثل سر یا دست یا هر جای دیگه، ما دوتا همه جامون یکی شده بود و واقعاً یکی بودیم، برای جدا شدن باید ذره ذره از هم کنده می‌شدیم، کاش اونایی که میخواستن مارو از هم جدا کنن، مثل دکترا مهربون بودن و حداقل با یه داروی بیهوشی درد رو از ما دور می‌کردن، یا کاش اونقدر سنگدل بودن که با یه حرکت سریع کارشون رو انجام میدادن و بعد ما از شدت درد یه دفعه جون میدادیم، اما ...

اونا، که نمی‌دونم کی هستن، شاید اصلاً هیچ وجود خارجی نداشته باشن و فقط حس باشن، اما من بهشون میگم اونا،
آره، میگفتم، اونا هر ذره از وجود ما رو روزها طول کشید تا از هم جدا کردن، بعضی از قسمتها رو هم اشتباهی جدا کردن و جابجا شد، مال تو پیش من موند و مال من پیش تو، (بغض گلومو گرفته و چشمهام آماده‌ی باریدن هستن، اگه میشد همین الان های‌های گریه میکردم) ، ...



لیست کل یادداشت های این وبلاگ