دوشنبه 88 مرداد 12 , ساعت 2:34 عصر
یادمه اونوقتا همیشه دلت میخواست باهم باشیم و من نمیتونستم، شاید بخاطر این موضوع ناخواسته خیلی اذیتت کرده باشم، نمی دونم، شاید،
برای همینم الان که ورق برگشته و تو برای باهم بودنمون معذوریت داری، من پیش خودم فکر میکنم که دارم تقاص اون روزها رو پس میدم، ولی بخدا من همهی سعیام رو کردم که طبق خواستهی تو عمل کنم، خودتم شاهدی، ...
مهم نیست، الان که دیگه همه چیز تموم شده، چی رو میخوام ثابت کنم، نمیدونم!؟
برای همینم الان که ورق برگشته و تو برای باهم بودنمون معذوریت داری، من پیش خودم فکر میکنم که دارم تقاص اون روزها رو پس میدم، ولی بخدا من همهی سعیام رو کردم که طبق خواستهی تو عمل کنم، خودتم شاهدی، ...
مهم نیست، الان که دیگه همه چیز تموم شده، چی رو میخوام ثابت کنم، نمیدونم!؟
نوشته شده توسط علی | نظرات دیگران [ نظر]