سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از جمله چیزهایی که پستی دنیا را به تو نشان می دهد، آن است که خداوند ـ جلّ ثناؤه ـ بساط آن را از رویت وجّه و اختیار، از سرِ اولیا و دوستانش برکشیده و از روی آزمون و فتنه، آن را برای دشمنانش گسترده است. [امام علی علیه السلام]
 
چهارشنبه 88 مرداد 14 , ساعت 12:25 عصر

صبح از رادیو داشت اخبار فوتبال و شروع لیگ برتر پخش میشد. یه احساس بد بهم دست داد!

من از فوتبال متنفر بودم،‌یعنی اصلاً فوتبال تماشا کردن بنظرم بیهوده‌ترین و حال بهم‌زن‌ترین پدیده‌ی عالم بود، توی خونه همیشه با برادرام سر این موضوع مشکل داشتم، اصلاً حاضر نبودم یه لحظه از زندگیمو صرف این کار بکنم،...

تا اینکه دیدم تو سومین یا چهارمین چیز دوست‌داشتنی زندگیت تیم پرسپولیسه، این یعنی فاجعه،‌ (البته بعداً من شدم سومی و تونستم تا حد زیادی پرسپولیس رو از دور خارج کنم، ولی بهر حال بود...) وقتی تو با آب و تاب فراوون از فوتبال و بازیکنا و مربیا حرف میزدی،‌نمی‌تونستم بهت بگم حرف نزن، چون من عاشق این بودم که تو باهام حرف بزنی، حتی در مورد چیزی که نه تنها چیزی ازش سر درنمی‌آوردم، بلکه متنفر هم بودم. به همین خاطر تصمیم گرفتم منم بشم عشق فوتبال، فکرشو بکن، من می‌نشستم و فوتبال تماشا میکردم، با گل زدن پرسپولیس بالا می‌پریدم و با گل خوردنش فحش میدادم، جدول امتیازا رو چک میکردم، برنامه‌ی مسابقاتو دنبال میکردم، حتی با استقلالی ها کل کل میکردم. خودم باورم نمیشد، می‌تونستم در مورد بازی نظر بدم، البته همه‌ی اینارو از تو یاد می گرفتم و میشه گفت ادای تو رو در‌می‌آوردم، اما لذتش اینجا بود که می‌تونستم با تو یه عالمه حرف برای گفتن داشته باشم، می‌تونستم در مورد چیزی حرف بزنم که تو دوستش داشتی، و این منو پیش تو عزیزتر میکرد که کرد، گفتم که، من شدم سوم! یعنی پرسپولیس رفت عقب، دیگه بخاطر پرسپولیس و ورزشگاه رفتن از من نمی‌زدی،‌ یادته اولین دعوای عاشقانه‌مون که خیلی رمانتیک بود بخاطر ورزشگاه رفتن تو بود،
خوشحالم که تونستم با عوض کردن سلیقه‌ام تو رو به خودم نزدیکتر کنم، اما بعضی فاصله‌هایی که بین من و توست با هیچ عوض‌شدنی پر نمیشه، حالا دیگه تا آخر عمرم نمیتونم نسبت به فوتبال و پرسپولیس بی‌تفاوت باشم و این یعنی تا آخر عمرم تو باهامی...



لیست کل یادداشت های این وبلاگ