دوشنبه 89 آذر 29 , ساعت 8:26 صبح
به سینه می روم اگر امر به رفتنم کنی
حرف نمی زنم اگر حکم به مردنم کنی
تویی همان که بی چرا دلم اجابتش کند
چون وچرا نمی کنم خسته اگر تنم کنی
تمام اختیار من در اختیار چشم توست
آینه می شوم اگر، نظر به آهـــنم کنی
تو هرچه میزنی بزن به قلب من کنایهای
ناله نمیکنــــم اگر خنده به شیونم کنی
اگرچه باغ قلب من تشـــنهی نوبهار بود
سبز شوم اگر خزان راهی گلشـــنم کنی
به جای نقش روی تو رنج کشــــیده این دلم
چه میشود تو یک نظر به این شکـستنم کنی
همیشه دشمن دلم سکوت سرد سایه هاست
کاش تو نور و روشنی نصیب دشـــمنم کنی
نوشته شده توسط علی | نظرات دیگران [بدون نظر]