یک دنیا حرف برای تو دارم ، یک دنیا پر از حرفهای نگفته، یک دنیا پر از بغضهای نشکفته.
با منی ، هر جا و اینک آمده ام تا مثل همیشه سنگ صبور روزهای دلتنگیام باشی!
دلم به وسعت یک آسمان تیره غمگین است . صدایی نیست ، مأوایی نیست ،
حتی سایبان روزهای دلتنگی نیز دیگر جوابگوی دلتنگیهایم نیست.
من آمدهام! اینجا ، کنار دلواپسیهای شبانهات، کنار شعلهور شدن
شمع وجودت ،اما نمی دانم چرا دلم آرام نمی گیرد...
دلم گرفته، دلم سخت در سینه گرفته، با تمام وجود تو را می خوانم ؛
از تو چیزی نمیخواهم جز دریای بیساحل وجودت را، جز دستهای مهربانت را،
جز نگاه آرامت را که دیرزمانی است در سیل باد بیوفای زمانه گم کردهام.
هر شب حضورت را در کلبه خیال خویش میآورم، وجودت را با تمام هستی باقیمانده
در نهانخانه قلبم نهان میکنم ، چشمهایم را باز نمیکنم تا شاید بتوانم تصویرت
را بر روی پلکهای بستهام حک کنم ، اما باز هم جای تو خالی است