یکشنبه 87 مهر 28 , ساعت 10:24 صبح
سردی سکوت را در آغوش میکشم و لحظههای بیقراریام را به سینه میفشارم
در آستانه سرآغازی از تردید ، لحظههای یاس و بی رنگی را به بزم مینشینم
چه غمگینانه مرور می کنم ثانیه های انتظار را برای سرابی دیگر
سرابی از بودن تو
سرابی از حضور تو
مونس سر انگشت بی تابیام سردی تیک تاک ساعتی است در کنج خلوتم
مزمزه طعم گس بغض و مبارزه با ویران شدنم
چه چیز را به انتظار نشسته ام؟
از این سرای خاکی چه نصیب؟
غربتم، بی صدایی است در غرش ناآرام رودخانهی بیقراریها، در آستانه به گل نشستگی ؛
اشک مینوشم و سرمه خیال به چشم میکشم
به چه می نگرم در این سرفصل بی سوار
و من پری قصهام که خنجر سکوت را به صدای گلو سپردهام
ویرانیام را نظاره کن
نظاره کن
نوشته شده توسط علی | نظرات دیگران [ نظر]