سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] آن که به عیب خود نگریست ، ننگریست که عیب دیگرى چیست ، و آن که به روزى خدا خرسندى نمود ، بر آنچه از دستش رفت اندوهگین نبود ، و آن که تیغ ستم آهیخت ، خون خود بدان بریخت ، و آن که در کارها خود را به رنج انداخت ، خویشتن را هلاک ساخت ، و آن که بى‏پروا به موجها در شد غرق گردید ، و آن که به جایهاى بدنام در آمد بدنامى کشید ، و هر که پر گفت راه خطا بسیار پویید ، و آن که بسیار خطا کرد شرم او کم ، و آن که شرمش کم پارسایى‏اش اندک هم ، و آن که پارسایى‏اش اندک ، دلش مرده است ، و آن که دلش مرده است راه به دوزخ برده . و آن که به زشتیهاى مردم نگرد و آن را ناپسند انگارد سپس چنان زشتى را براى خود روا دارد نادانى است و چون و چرایى در نادانى او نیست ، و قناعت مالى است که پایان نیابد ، و آن که یاد مرگ بسیار کند ، از دنیا به اندک خشنود شود ، و آن که دانست گفتارش از کردارش به حساب آید ، جز در آنچه به کار اوست زبان نگشاید . [نهج البلاغه]
 
شنبه 87 آبان 25 , ساعت 3:14 عصر

قبل ترها من مال تو بودم، منتظر نبودی که من بخوامت، قهر نداشتیم، دعوا نداشتیم، همه چیز دنیا مال ما بود،

همه‏ی لحظه‏هاش زیر دست و پای من و تو خودشونو به نام لحظه‏های عاشقانه ثبت می‏کردن و دیگه لازم نبود برای اینکه یه لحظه رو مالک بشم این همه ادا و اطوار دربیارم و ....    حالا دیگه بشه عادتم! که دیگه لحظه‏هایی رو که به دست میارم نمیدونم چی هستن و برای چی می‏خوامشون...

فکر می‏کنم هدفمو گم کردم، دیگه کجا و برای چی دارم نفس می‏کشم...نمی‏دونم!

خسته شدم، تو هم همینطور، ولی حتی به خودمم نمی‏تونم کمکی بکنم، چه برسه به تو،

همیشه فکر می‏کنم بهترین راه برای تو اینه که حداقل خودتو نجات بدی و بری، ولی باز دلم نمی‏ذاره...

خسته‏ام....

نجاتم بده از این حس تنهایی



لیست کل یادداشت های این وبلاگ