یکشنبه 87 آبان 26 , ساعت 11:40 صبح
من به هر جمعیتی نالان شدم جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هرکسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من
سر من از نالهی من دور نیست لیک چشم و گوش را آن نور نیست
.
.
.
محرم این هوش جز بیهوش نیست مر زبان را مشتری جز گوش نیست
در غم ما روزها بیگاه شد روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو، باک نیست تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست
نوشته شده توسط علی | نظرات دیگران [ نظر]