[ و ابن جریر طبرى در تاریخ خود از عبد الرحمن پسر ابى لیلى فقیه روایت کرده است ، و عبد الرحمن از آنان بود که با پسر اشعث براى جنگ با حجاج برون شد . عبد الرحمن در جمله سخنان خود در برانگیختن مردم به جهاد گفت : روزى که با مردم شام دیدار کردیم ، شنیدم على ( ع ) مى‏فرمود : ] اى مؤمنان آن که بیند ستمى مى‏رانند یا مردم را به منکرى مى‏خوانند و او به دل خود آن را نپسندد ، سالم مانده و گناه نورزیده ، و آن که آن را به زبان انکار کرد ، مزد یافت و از آن که به دل انکار کرد برتر است ، و آن که با شمشیر به انکار برخاست تا کلام خدا بلند و گفتار ستمگران پست گردد ، او کسى است که راه رستگارى را یافت و بر آن ایستاد ، و نور یقین در دلش تافت . [نهج البلاغه]
 
دوشنبه 87 آذر 11 , ساعت 12:13 عصر

بی تو اما عشق بی معناست ، می دانی؟ 

دستهایم تا ابد تنهاست ، می دانی؟ 

آسمانت را مگیر از من ، که بعد از تو 

زیستن یک لحظه هم ، بی جاست ، می دانی؟ 

تو ، خودت را هدیه ام کردی ، ولی من هم 

شعرهایم را که بی پرواست ، می دانی؟ 

هر چه می خواهیم – آری – از همین امروز 

از همین امروز ، مال ماست ، می دانی؟ 

گرچه من ، یک عمر همزاد عطش بودم 

روح تو ، هم – سایه دریاست می دانی؟ 

« دوستت دارم!» - همین ! – این راز پنهانی 

از نگاه ساکتم پیداست ، می دانی؟ 

عشق من ! – بی هیچ تردیدی – بمان با من 

عشق یک مفهوم بی « اما» ست ، می دانی؟



لیست کل یادداشت های این وبلاگ