من به هر جمعیتی نالان شدم جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هرکسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من
سر من از نالهی من دور نیست لیک چشم و گوش را آن نور نیست
.
.
.
محرم این هوش جز بیهوش نیست مر زبان را مشتری جز گوش نیست
در غم ما روزها بیگاه شد روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو، باک نیست تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست
ای ماه عالم سوز من از من چرا رنجیده ای
ای شمع شب افروز من از من چرا رنجیدهای
یک شب تورا مهمان کنم تا جان و دل قربان کنم
جای تو درچشمان کنم از من چرا رنجیدهای
ای جان من جانان من بر من نگر سلطان من
یک شب بیا مهمان من از من چرا رنجیدهای
من عاشق زار توام از جان وفادار تو ام
تا زنده ام یار توام از من چرا رنجیدهای
من عاشق دیوا نه ام اندر جهان افسانه ام
تو شمع و من پروانه ام از من چرا رنجیدهای
رنجیده ای رنجیده ای از من گنه چه دیده ای
دایم گنه بخشیده ای از من چرا رنجیدهای
بنگر زعشقت چون شدم سرگشته و مجنون شدم
چون لاله دل پرخون شدم از من چرا رنجیدهای
گر من بمیرم در غمت خونم فتد در گردنت
فردا بگیرم دامنت از من چرا رنجیدهای
ای سر و خوش بالای من ای دلبر رعنای من
لاله لبت حلوای من از من چرا رنجیدهای
من سعدی دلخواه تو ابروی تو چون ماه نو
من یار نیکو خواه تو از من چرا رنجیدهای
میدونم امروز منظورت از حرف نزدن چی بود!؟! چون من گفته بودم گوشم باش توهم مثلاً ساکت شدی و خواستی فقط گوش باشی،
اما من که نگفتم ضبط صوت باش یا هر چیز دیگه... .
گوش مال آدمه، آدمم بغیر از گوش، چشم داره، دست داره(البته تو هم داشتی!)، زبون داره، فکر داره، و از همه مهمتر حس داره، من یه گوش میخوام که همهی این چیزا رو هم داشته باشه،
علی، بخدا دیگه بسمه، اینقدر زجرم نده، درست کن این زندگی لعنتیه کوفتی رو،
تو مرد این خونهای، من با تو فقط میتونم زندگی کنم...
من از زندگیم فقط تو رو میخوام.
قبل ترها من مال تو بودم، منتظر نبودی که من بخوامت، قهر نداشتیم، دعوا نداشتیم، همه چیز دنیا مال ما بود،
همهی لحظههاش زیر دست و پای من و تو خودشونو به نام لحظههای عاشقانه ثبت میکردن و دیگه لازم نبود برای اینکه یه لحظه رو مالک بشم این همه ادا و اطوار دربیارم و .... حالا دیگه بشه عادتم! که دیگه لحظههایی رو که به دست میارم نمیدونم چی هستن و برای چی میخوامشون...
فکر میکنم هدفمو گم کردم، دیگه کجا و برای چی دارم نفس میکشم...نمیدونم!
خسته شدم، تو هم همینطور، ولی حتی به خودمم نمیتونم کمکی بکنم، چه برسه به تو،
همیشه فکر میکنم بهترین راه برای تو اینه که حداقل خودتو نجات بدی و بری، ولی باز دلم نمیذاره...
خستهام....
نجاتم بده از این حس تنهایی
بیا بیا دلدار من درآ درآ در کار من
بیا بیا درویش من مرو مرو از پیش من....
فاصله،
آنچنان هم که می گویند دور نیست
گاهی چنان به من نزدیکی و
گاهی چنان دور
که محو بودنم در تو عجیب نیست
از دلم تا دلت راهی نیست
تو مرا بخواه تا بدانی
فاصله ها بی معنی است ..
میان ما دو تن دیگر نباشد هیچ میعادی
برفت آن گه که من دل دادم وتو دل به من دادی
نه من لیلی نه تو مجنون نه شیرینم نه فرهادی
من از چشم تو افتادم تو از چشم من افتادی
بریدم دل زبند تو نخندیدم به خند تو
گسستم از کمند تو مبارک باد آزادی
نیایم سوی تو هرگز نبویم بوی تو هرگز
نبوسم روی تو هرگز فرحناکم پر از شادی
من آن روزی تو را دیدم گل امید می چیدم
جفایت کرد نومیدم امان از فصل بیدادی
هزاران آرزو کردم به خون دل وضو کردم
محبت در سبو کردم جوابم را نمی دادی
تو را دیگر نمی خوانم ز وصل تو پشیمانم
جهالت بود می دانم بزن بر یاد فریادی
برفت آن مطرب وآن نی گذشت آن ساقی وآن می
شده دوران شیرین طی چه ایام پر از بادی
گذشت ایام رقصیدن برفت ایام نوشیدن
چه شد اوقات خندیدن به کامم زهر می دادی
زچشمان تو آزادم ندای فصل سردادم
من از چشم تو افتادم تو از چشم من افتادی
الان دریا طوفانیه و قایقمون واژگون شده،
خدا کنه من زیر آب خفه بشم و اگه قایق برگشت روی آب، جنازهام فقط بمونه و دیگه کاری از دست هیچ کس برنیاد....
زندگی من و تو انگار تو یه قایق کوچیک دو نفره است که هر لحظه با هر موجی زیر و رو میشه و جونمون رو به خطر میندازه، اما من و تو خودمون رو محکم به اون قایق بستیم، اتفاق بد زیاد میفته، اما من و تو همیشه به قایقمون که عشقمونه چسبیدیم، گاهی اونقدر دریا طوفانیه که برای نجات جونمون سرمون و پایین میگیریم و تو اون لحظه که خیلی کوتاهه همدیگه رو نمیبینیم، اما به محض اینکه چشمون به همدیگه و قایقمون که بعضی جاهاش شکسته اما هنوز محکمه میفته، تمام کوفتگی هایی که ضربات امواج رو تنمون گذاشته تحمل میکنیم و با آفتابی شدن آسمون دریای زندگیمون، همهی بدیها فراموش میشن، باز من و تو کنار هم تو قایقمون (که الان 206 تیپ 3 هستش!) دراز میکشیم و تو بغل هم حموم آفتاب میگیریم....
دوستت دارم، صدای تو مثل آهنگ امواج دریاست تو گوش من،
مرغ دریایی من! همینطور که پرواز میکنی، منو از زیر آب ببین و بیا شکارم کن! ( از طرف همون ماهیه که میخواستی کرم قلاب ماهیگیرش باشی(یادته؟)!)
آهنگساز: جمشید شیبانی خواننده: مهرپویا
سیمین بری گل پیکری آری از ماه و گل زیباتری آری همچون پری افسون گری آری
دیوانه ی رویت منم چه خواهی دگر از من سرگشته ی کویت منم نداری خبر از من
هر شب که مه در آسمان گردد عیان دامن کشان گویم به او راز نهان
که با من چه ها کردی به جانم جفا کردی
هم جان و هم جانانه ای امّا در دلبری افسانه ای امّا امّا ز من بیگانه ای امّا
آزرده ام خواهی چرا ؟ تو ای نوگل زیبا افسرده ام خواهی چرا ؟ تو ای آفت دل ها
عاشق کشی ، شوخی ، فسون کاری شیرین لبی ، امّا دل آزاری با ما سر جور و جفا داری
می سوزم از هجران تو ، نترسی ز آه من دست من و دامان تو ، چه باشد گناه من
دارم ز تو نامهربان شوقی به دل شوری به جان می سوزم از سوز نهان
ز جانم چه می خواهی نگاهی به من گاهی
یارب برس امشب به فریادم بستان از آن نامهربان دادم بیداد او برکنده بنیادم
گو ماه من ، از آسمان دمی چهره بنماید تا شاهد امید من ز رخ پرده بگشاید