اگر بر دشمنت دست یافتى بخشیدن او را سپاس دست یافتن بر وى ساز . [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 87 آذر 20 , ساعت 8:29 صبح

تو را نگاه می کنم

خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند!

بیدار شو

با قلب و سر رنگین خود

بد شگونی شب را بگیر

تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود

زورق ها در آب های کم عمقند...

خلاصه کنم:دریا بی عشق سرد است!

جهان این گونه آغاز می شود:

موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند

(تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی

وخواب را فرا می خوانی)

بیدار شو تا از پی ات روان شوم

تنم بی تاب تعقیب توست!

می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم

از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب

می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم!


دوشنبه 87 آذر 18 , ساعت 2:30 عصر
تو مهربونی عزیزم، دوست ترینت دارم نفسم،
دوشنبه 87 آذر 18 , ساعت 2:18 عصر

دوست دارم ، گل مهربونم .


دوشنبه 87 آذر 18 , ساعت 11:19 صبح
خیلی دوست دارم . همیشه باهاتم به خدا .
دوشنبه 87 آذر 18 , ساعت 10:54 صبح

نمی‏گم سختی‏های تو به من ربطی نداره، ولی من همه‏ی این روزا رو دیده بودم و به تو می‏گفتم، تو بودی که پشت سرهم قولای مسخره میدادی و منو خفه می‏کردی،

حالا که گیر کردی بازم میخوای که من لال بشم و مثلاً همراهت باشم،

آره، تو همیشه تو سختی‏های من کمکم کردی، اما من ضعیف تر از توأم، برای همینم به تو احتیاج دارم، زیادی از من توقع نداشته باش گلم، من خیلی بتونم کاری بکنم اونقدر از تو رو که از دست دادم بیخیال بشم، بیشتر از این واقعاً نمی‏تونم.

 

در مورد اونم که ما رو دیده، ناراحت نباش. اگه سختته، خودم میام اداره!


دوشنبه 87 آذر 18 , ساعت 10:34 صبح

عزیز دلم ، من زجرای اونارو به رخ تو نکشیدم . اما میخوام تو درکم کنی ، نه اینکه تا من نفس میکشم بهم گیر بدی که : نه ، تو اینجوری نبودی ، اون موقعا اینجوری بود ، ...

خواهش میکنم ، الان موقع سختیمه ، اگه الان همرام نباشی ، من همه چیمو باختم .

گلم ، من بهت احتیاج دارم . مگه تو این مدت چیکار کردم که باهام اینجوری می کنی !!!؟ من که تا تونستم و تونستی باهات بودم .

نفسم ، منم دیگه طاقت ندارم . دلم داره میترکه . بخدا منم آدمم ، بهم رحم کن ...


دوشنبه 87 آذر 18 , ساعت 9:45 صبح

دیگران رو اگه اذیت می‏کنی حقشونه! چون خودشون اینطوری می‏خواستن، چون دنیاشون این شکلیه.

ولی منو نباید اذیت کنی، تو اومدی که منو نجات بدی، تو اومدی که فرشته‏ی خوشبختی من باشی، اما بدبختیامو گرفتی و بدبختیای خودتو ریختی رو سرم، من طاقت ندارم، من می‏خوام یه تکیه‏گاه داشته باشم، خسته شدم از بس رو لبه‏ی دیوار راه رفتم و تو به جای اینکه دستمو بگیری، فقط دلمو به آخر راهی که پیدا نیست خوش کردی، من می‏خوام بپرم پایین، خسته شدم علی،

خسته بخدا،

تو فقط داری زجر کشیدن اونا رو به رخ من می‏کشی، به من چه که اونا ناراحتن، می‏خواستن این روزگارو برای خودشون درست نکنن، منم اگه این روزگارو برای خودم درست کردم فقط به اعتبار وعده‏هاییِ که تو بهم دادی، (البته شاید به اونام همین وعده‏ها رو داده باشی، که اونوقت خیلی بدبختی!) اگه وعده‏هات دروغه بگو، من شجاعتِ قبول کردن اشتباهمو دارم، اونقدرم بهم اعتماد بنفس دادی که دیگه اشتباه نکنم.


دوشنبه 87 آذر 18 , ساعت 9:18 صبح

گلم ، خدا نکنه .

الهی من بمیرم که همه دنیا به خصوص توگل نازمو دارم اذیت میکنم .

فقط میتونم بگم ببخش ، هر غلطی کردم ببخش . بخدا نمیدونم چیکار بایدبکنم که تو دلت خون نشه .

دوست دارم اندازه همه ی ستاره ها .


.!

دوشنبه 87 آذر 18 , ساعت 8:22 صبح
الهی من بمیرم و لباسهای سیاهتو برای من بپوشی،
یکشنبه 87 آذر 17 , ساعت 12:7 عصر

نمی دونم باید دعا کنیم که آمار وبلاگمون زیاد باشه یا کم!

وقتی کمه یعنی آرامش برقراره و همه جا در امن و امانه.

اما امان از وقتی که آمار میره بالای 80 تا، اون موقع است که از در و دیوار خون می‏چکه!

به امید روزی که فقط از عشق و دلتنگی برای روزای عاشقیمون بنویسیم، نه از بی‏وفایی و نامهربونی هم.


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ