نور خدا جلوه کند در گلِ رخسار تو
تشنه تَرم هر نفسی تشنه ی دیدارِ تو
باغِ گل و لاله بُود خنده ی زیبای تو
محوِ تواَم ، محو تواَم ، محوِ تماشای تو
محو تواَم ، محوِ تماشای تو
یارِ وفادارِ منی ، یارِ وفادارِ من
مهرِ تو روشنگرِ جان و دلِ من ، یارِ من
خندان شد گلشنِ جان ، تا تو شکفتی در آن
جان و جانانِ منی ، تاجِ سرِ دلیران
وصل به عشق ِتو ، به عشقِ تو بُود هستی ام
عشق دهد ، عشق دهد ، این همه سرمستی ام
در این جهان مثل تو ، کی مثلِ تو پیدا کنم
بیا که چون آینه ، روی تو تماشا کنم
وصل به عشق ِتو ، به عشقِ تو بُود هستی ام
عشق دهد ، عشق دهد ، این همه سرمستی ام
از برت دامن کشان
رفتم ای نامهربان
از من آزرده دل
کی دگر بینی نشان
رفتم که رفتم
از من دیوانه بگذر
از من ای جانانه بگذر
هرچه بودی
هر چه بودم
بی خبر رفتم که رفتم
خوشا موجی تشنه طوفان
سرکش و جوشان
که می نالد ز خود غافل
سپرده دل به دریاها
من همان موجم تو همان طوفان
خوشا برگی تشنه باران
سر خوش خندان
که می بالد ز خاک و گل
سپرده سر به رویاها
من همان برگم تو همان باران
ز شوق تو مستم خرابم خرابم
ز خود در هوایت تهی چون حبابم
اگر بی تو باشم چو نقشی بر آبم
سراسر بیابان سرا پا سرابم
چو نیلوفر بر تو می پیچم
بی تو من هیچم
به غیر از غم تو گناهی ندارم
غمی بهتر نمی دانم
کجا می گریزم
که راهی ندارم
رهی دیگر نمی دانم
ز تو ناگزیرم
پناهی ندارم
که درگاهی به جز این در نمی دانم
با آنکه جان عاشقم بی تو اسیر تب شود
با آنکه روز روشنم دور از تو همچو شب شود مرا رها کن
گر که شبی نباشی دمی برابر من
چشمه خون بجوشد ز دیده تر من مرا رها کن
سیل جنون منم منم تو چشمه سار روشنی
جز به فنا نمی رسی اگر که همره منی مرا رها کن
ای گل در باغ غم چون خاری دامن گیر توام
دل برکن از رویا من خواب بی تعبیر توام
ترکم کن که از دل من خوشحالی کشیده دامن
یک دنیا دردم یک دریا رنجم مجو نشاطی ای گل از قلب غمگینم
عمر من طی شد در تاریکی ها چه حاصل اکنون باشی چراغ بالینم
با دل شکسته ام قصه مگو با غم خود مرا رها کن
دور از عالم توام غمزده در عالم خود مرا رها کن
سلام ای غروب غریبانه دل
سلام ای طلوع سحرگاه رفتن
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
خداحافظ ای آبی روشن عشق
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
تورا می سپارم به دلهای خسته
تورا می سپارم به مینا ی مهتاب
تورا می سپارم به دامان دریا
تورا می سپارم به رویای فردا
به دل می سپارم تورا تا نمیرد
اگر روزگار این صدا را نگیرد
خداحافظ ای سایه سار همیشه
خداحافظ ای نو بهار همیشه
وقتی شب از خونه رد شد
حکم خنده تا ابد شد
وقتی گل صدتا سبد شد
یادمن باش
وقتی غم خونه نشین شد
وقتی سایه نقطه چین شد
روزگار بهتر از این شد
یاد من باش
هرجا راه بسته دیدی
آینه ی شکسته دیدی
یا یه مرد خسته دیدی
یاد من باش
سر پیج هر ترانه
پشت هر حرف و ترانه
تاهمیشه عاشقانه
یادمن باش
تو را نمی بخشم!
دامن رها کرده به دستان هرزه باد!
زنجیر ثانیه ها ز گردابهای سیاهی نجاتت نخواهد داد.
دامن زند به شعله های آتش حضور باد
به اعتبار فراموشی هرگز اعتماد مکن.
که سایه ی منحوس من روزی
در کوچه پس کوچه های خوشبختی
به تو فرمان ایست خواهد داد!
که ایستاده به درگاه؟
مگر نه اینکه او سالها پیش از اینها مرد؟
چه گفت با تو آن سایه ی مرموز
که اینگونه پریشانت کرد؟
کدام گردباد کویری بود
که واحه آرامش تو را درهم شکست و برد؟
دامن رها کرده به دستان هرزه باد!
فردا کدامین سوار از این شوره زار هر سو مرگ
تو را نجات خواهد داد؟
تو را نمی بخشم!
بگو کدامین داس سوخته علف های خاطره را
از اندوه زار قلب من می کند درو؟
هر ستاره چرک زخمی ست
یادبود تو!
که روئیده بر گونه های این شب ها
بگذار مرا با خود که با خاطرات دیروزی
آینده سازی کنم دیگر!
بگذار همچنان با شمارش زخمهایم ستاره بازی کنم دیگر!
بگذار مرا با من!
بگذار مرا با غم!
من...غم...من...من...غم...من
اینک آینه های تو در تو!
رود با رود...؟!
قصه از دریا مساز
من به لجن های این برکه معتادم!
تو را نمی بخشم!
که این است سهم من ز بودن تو!
برو!
راه خود گیر و برو!
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیستم دوست دارم .
برای خاطر عطر نان گرم
و برفی که آب میشود
و برای نخستین گلها
تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم .
تو را به جای همه کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم .
بی تو جز گستره یی بیکرانه نمیبینم
میان گذشته و امروز
از جدار آیینهی خویش گذشتن نتوانستم
میبایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش میبرند.
تو را دوست میدارم برای خاطر فرزانهگیات که از آن من نیست
به رغم همه آن چیزها که جز وهمی نیست دوست دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمیدارم
میاندیشی که تردیدی اما تو تنها دلیلی
تو خورشید رخشانی که بر من میتابی هنگامی که به خویش مغرورم
سپیده که سر بزند
در این بیشهزار خزان زده شاید گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوئیدیم .
پس به نام زندگی
هرگز نگو هرگز