گل خوشگلم، عشقم، عمرم، نفسم
بگو که مال منی و با من میمونی،
بگو که دلت فقط دل منو میشناسه و با هیچکس دیگه ...
بگو که توام میخوای که سایهات بالای سر من باشه،
بگو که فقط من...
بگو منو کم داری، بگو!
چشم های خسته ام غمبار و بارانی ست
تنها تو می دانی سکوتم پر زفریاد است
اندوهگین و خسته ام اما لبم شاد است
تنها تو می دانی چقدر غمگین و تنهایم
ماه و ستاره گشته است همدرد شبهایم
وقتی نباشی بی قرار و خسته می مانم
هر دل خوشی را بی تو از آیینه می دانم
من خوب می دانم دلم بی تو زمستانیست
تنها پناهم اشک های سرد و بارانی ست
من خوب میدانم تنفس بی تو دشوار است
غم با وجود تو سرش همواره بر دار است
با من بمان ای خوب من ای ماه شب تارم
من با حضور سبز تو از عشق سرشارم
گرچه دانم که به وصلت نرسم، باز نگردم
تا دراین راه بمیرم که طلبکار تو باشم
نه در این عالم دنیا که در آن عالم عقبی
همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم
خاک بادا! تن سعدی اگرش تو نپسندی
که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم
ای سلسله ی شوق تو بر پای نگاهم
سرشار تمنای تو میــــنای نگاهم
روی تو ز یک جلوه ی آن حسن خداداد
صدرنگگل آورده به صحرای نگاهم
تولحظهیسرشاربهاریکه شکفتهست
در باغ تماشای تو گل های نگاهم
بی روی تو چون ساغر بشکسته تراود
موج غموحسرت ز سراپای نگاهم
تا چند تغافل کنیای چشم فسونکار
زینراز کهخفتهستبهدنیاینگاهم
سرگشته دود موج نـــــــگاهم زپی تو
ای گوهر یکدانه دریای نـــــــگاهم
خوش میرودازشوقتوباقافلهی اشک
این رهـــــسپر بادیه پیمای نگاهم
جــز گل روى تــو، امّیــد به جایى نبـود درد عشق است، به غیر تو دوایى نبود
بنده مـــوى توام، دست فشـــانى نرســد راهى کــــوى تــــوام، راهنمایى نبود
حلقـــه زلف تو زنجیـر دل غمگــین است از دلــم جـــز رُخ تو حلقه گشایى نبود
صوفى صافى از این میکده بیــــرون نرود که بجــز کلبــــه عشـّاق صفایى نبود
عاکف کوى بتان باش که در مسلک عشق بـوسه بر گــــــونه دلدار خطایى نبود
خادم پیر مغان باش که در مذهب عشق جـــز بت جام به کف، حکمروایى نبود
آن را که در هوای تو یکدم شکیب نیست
با نامه ایش گر بنوازی غریب نیست
عشقت به هزار باغ خرم ندهم
وصلت به دم مسیح مریم ندهم
یکدم غم تو به هردو عالم ندهم
از بداندیشان نیندیشم که یار من تویی
فارغم از دشمنان تا دوستدار من تویی
خاطرم از دم سردی باد خزانم ایمن است
گر حدیث تازه و رنگین بهار من تویی
بهره یاب از دولتم تا با توام خلوت نشین
بر کنار از محنتم تا در کنار من تویی
از دل افسرده جز افسرده دل آگاه نیست
آن که داند وحشت شبهای تار من تویی
اختر بیدار داند حال شب ناخفته را
باخبر از دیده شب زنده دار من تویی
دوری ظاهر دلیل دوری دل نیست نیست
با توام دیگر چرا در انتظار من تویی؟
خواجه شیراز گوید با تو از بام سپهر
کای سخن گستر به عالم یادگار من تویی
با تولای تو از دشمن نیندیشی رهی
بنده من شد فلک تا غمگسار من تویی
پـــــــرده برگیـــر که من یار توام عــاشقم، عاشق رخسار توام
عشوه کن، نـــاز نما، لب بگشا جــــان من، عاشـق گفتار توام
بــــــــر ســـر بستر من پا بگذار مــــــنِ دلسـوخته، بیمار توام
بـــا وصــــالت ز دلم عقده گشا جــــــلوهاى کن که گرفتار توام
عـــــاشقى سر به گریبانم، من مستم و مـــــرده دیــــدار توام
گر کُشى یا بنوازى، اى دوست عــــاشقـــــم، یار وفادار توام
هــــر که بینیم، خریدار تو است مـــــن خریـــــــدارِ خریدارِ توام
معنای زنده بودن من با تو بودن است
نزدیک ـ دور
سیر ـ گرسنه
رها ـ اسیر
دلتنگ ـ شاد
آن لحظه ای که بی تو سر آید مرا مباد!
مفهوم مرگ من
در راه سرفرازی تو در کنار تو
مفهوم زندگی ست .
معنای عشق نیز
در سرنوشت من
برای تو زیستن...