نگاهت را بگیر و ناز کن با من
نیا روی زمین
رویا بمان
پرواز کن بامن
زمین آلوده گردان نگاه ماست
زیبایی در آن بسیار نا زیباست
میا منشین کنار من
نمی خواهم بگیرم دست نازت را
بدانم رمز و رازت را
همان قدیس باقی باش در قلبم
مکن ویرانه این قصر خیالم را
برای زندگی کردن همین غربت
همین حسرت مرا کافیست
دنیا سهم موجودات سود اندیش
مبادا دل بسوزانی برای من
نگاهت را بگردانی به روی من
همان یک لحظه دیدن عشق را در سینه سردم نشاند
عاشق شدم ، آواره ، می فهمی؟!
نیا ، نگذار عشقم مبتذل گردد !!
نداری غیر از این عیبی که می دانی که زیبایی
من از دلبستگی های تو با آیینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق تر از مایی
به شمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را
تو شمع مجلس افروزی تو ماه مجلس آرایی
منم ابرو وتویی گلبن که می خندی چو می گریم
تویی مهر و منم اختر که می میرم چو می آیی
مراد ما نجویی ورنه رندان هوس جو را
بهار شادی انگیزی حریف باده پیمایی
مه روشن میان اختران پنهان نمی ماند
میان شاخه های گل مشو پنهان که پیدایی
کسی از داغ و درد من نپرسد تا نپرسی تو
دلی بر حال زار من نبخشد تا نبخشایی
مرا گفتی که از پیر خرد پرسم علاج خود
خرد منع من از عشق تو فرماید چه فرمایی؟
من آزرده دل را کس گره از کار نگشاید
مگر ای اشک غم امشب تو از دل عقده بگشایی
رهی تا وارهی از رنج هستی ترک هستی کن
که با این ناتوانی ها به ترک جان توانایی
شـاید این صفحه همان پنجرهء رویایی است
که من از شیشهء شفاف لغات
روی زیبای تو را می بینم!!
گاه تابیدن مهتاب حضور و نسیمی که معطر به تو و شادابی است
می خورد بر تن این پنجره ی رویایی
واژه ها می خوانند غزل مستی تو
شعر بیتابی من
و گل هر کلمه رنگ عشقی دارد!
که در اندیشه من
رنگ چشمان تو است!
ای صدایت پر از آرامش روح
و دلت آینهء پاک وجود
باورت هست که من نغمهء وصل تو بر لب دارم؟
و به یاد نامت همه شــب تا به سحر بیدارم!؟
رودها در جاری شدن
وعلفها در سبز شدن معنی پیدا می کنند
کوه ها با قله ها
و دریاها با موجها زندگی پیدا می کنند
وانسانها
همه انسانها
با عشق، فقط با عشق
پس بار خدایا بر من رحم کن
بر من که میدانم ناتوانم رحم کن
باشد که خانه ای نداشته باشم
باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم
باشد که حتی دست و پایی نداشته باشم
اما نباشد ، هرگز نباشد
که در قلبم عشق نباشد ، هرگز نباشد !
بیا که گل جوانه کرده دلم پر از ترانه کرده
بخوان که محنت زمانه دل مرا نشانه کرده
بخوان که خاطرم هوای سرود عاشقانه کرده
بزن چو باد نو بهاری سری به آشیانه ما
که سر کشد به چرخ گردون سرود جاودانه ما
بیا که در دلم بسی قصه نا شنوده دارم
بیا که چون غنچه به کف سبوی نا گشوده دارم
بخوان ترانه ای نو حدیث تازه سر کن
دهان بلبلان را به نغمه پر شکر کن
بیا بخوان ترانه ای به گوش جانم
بیا ببر به عالم فرشتگانم
عشق من به تو
مانند رود کوهستانی است
پیوسته و پایدار
عشق من به تو
شبیه تابش ابدی خورشید است
یا مانند دریا که هرگز نمی آساید
امواج قوی و نجیبش
که از آغوش بازش پیوسته می گذرد
عشق من به تو
مانند درختی است
که در قلب ریشه کرده است
عشقی بی قید و شرط
حقیقی و ابدی
و خاموش نشدنی ...
نفسم ، قربون مهربونی و سلیقت برم من .
خیلی دوست دارم . بهت قول میدم تا آخر دنیا باهات باشم و عاشقت بمونم .
روز عشقمون مبارک ، امیدوارم تا 1000 سال این روز رو باهم جشن بگیریم .
زندگی کردیم
عشق ورزیدیم
در شعله پاک دوست داشتن سوختیم و خاکستر شدیم......
ای مجنون
مرا از خاکستر تو سرشته اند
از تو قلبی دیوانه در وجودم نهاده اند
و سینه ای
که نگهبان آتش مقدس عشق باشم........
امروز روز تولد توست و روز تولد من.............................
می خواهم عشق را پاس بدارم.
تولد مبارک عاشق!
الهی من قربون مهربونیت برم،
اگه قبولم کنی، خودم سرو سامونت میشم،
اگرم سر و سامونتو گرفتم، سعی میکنم نباشم تا....
یارب مباد کز پا جا نان من بیفتد
درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد
من گر ز پا بیفتم درمان درد من اوست
درد آن بود که از پا درمان من بیفتد
من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان
گردون کجا به فکر سامان من بیفتد