سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رأی [درست] جز هنگام خشم پنهان نمی ماند . [امام حسن علیه السلام]
 
دوشنبه 89 دی 13 , ساعت 8:18 صبح

 

دل داده ام بر باد، بر هر چه بادا باد
مجنون‌تر از لیلی، شیرین‌تر از فرهاد

ای عشق، از آتش اصل و نسب داری
از تیره‌ی دودی، از دودمان باد

آب از تو طوفان شد، خاک از تو خاکستر
از بوی تو آتش، در جان باد افتاد

هر قصر بی شیرین، چون بیستون ویران
هر کوه بی فرهاد، کاهی بدست باد

هفتاد پشت ما، از نسل غم بودند
ارث پدر ما را، اندوه مادرزاد 

از خاک ما در باد، بوی تو می‌آید
تنها تو می‌مانی، ما می‌رویم از یاد

 


یکشنبه 89 دی 12 , ساعت 8:18 صبح

می و میخانه مست و می کشان ، مست

زمین مست و زمان مست ، آسمان مست

نسیم از حلقه ی موی تو بگذشت

چمن شد مست و باغ و باغبان مست

تا زدم یک جرعه می از چشم مستت

تا گرفتم جام مدهوشی زدستت

شد زمین مست ،

 آسمان مست ،

 بلبلان نغمه خوان مست

باغ مست و باغبان مست

تو زمزمه ی چنگ و عود منی

نغمه ی خفته در تار و پود منی

تو باده و جام و سبوی منی

مایه ی هستی و های و هوی منی

گرچه مست مستم نه می پرستم

به هردوجهان ، مست عشق تو هستم

تا من چشم مست تو دیدم

زساغر عشقت ، دو جرعه کشیدم

شد زمین مست ،

 آسمان مست ،

 بلبلان نغمه خوان مست

باغ مست و باغبان مست


پنج شنبه 89 دی 9 , ساعت 3:33 عصر
سرمستی ما مردم هشیار ندانند
انکارکنان شیوه این کار ندانند
 
یاران که شبی فرقت یاران نکشیدند
اندوه شبان من بی یار ندانند
 
درصومعه سجاده نشینان مجازی
سوز دل آلوده خمار ندانند
 
آنان که بماندند پس پرده پندار
احوال سراپرده اسرار ندانند

یکشنبه 89 دی 5 , ساعت 2:6 عصر

هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وان که این کار ندانست در انکار بماند

اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

صوفیان واستاندند از گرو می همه رخت
دلق ما بود که در خانه خمار بماند

محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصه ماست که در هر سر بازار بماند

هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند

جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند

گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس
شیوه تو نشدش حاصل و بیمار بماند

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند

داشتم دلقی و صد عیب مرا می‌پوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند

بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد
که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند

به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی
شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند


یکشنبه 89 دی 5 , ساعت 11:8 صبح

معنای زنده بودن من با تو بودن  است
نزدیک ـ  دور
سیر ـ گرسنه
رها ـ  اسیر
دلتنگ ـ  شاد
آن لحظه ای که بی تو سر آید مرا  مباد !
مفهوم مرگ من
در راه سرفرازی تو در کنار تو
مفهوم زندگی ست
معنای عشق نیز
در سرنوشت من
با تو همیشه با تو
برای تو زیستن...

فریدون مشیری


یکشنبه 89 دی 5 , ساعت 9:27 صبح

ای شبانگاه،نوازشگر تو 

تا سحر چشم تو درخواب،ولی

روز دیدار که از راه رسد

به تماشای تو من بیدارم

من تو را خواهم یافت

من تو را خواهم دید.

من  منتظر حادثه دیدارم 

من برای شب تنهایی تو 

گل شب بو،گل سرخ

قاصدک میچینم

تا بیایی به کنارم،هر روز

من برایت گلی از باغ خدا خواهم چید


پنج شنبه 89 دی 2 , ساعت 8:39 صبح

آری ...باز هم مثل همیشه برای تو می نویسم.......

برای تویی که مقصود تمام نوشته های منی ......

تویی که الفبای عشق را به من آموختی .......

تویی که مرا سر گردان دنیای قشنگ عاشقی کردی .......

تویی که قلم روان قلبم را به دست دلم دادی

تا برای اولین بار برای تو بنگارد ......

تویی که دگر هیچگاه نمی توانم از کنارت

با بی تفاوتی بگذرم ......

تویی که چیزی به من هدیه کردی

تا غمخوار و همدم تنهایی هایم باشد .....

تویی که فقط تو را از او می خواهم و بس ..........

تویی که هیچ در وصف مهر بانی های بی پایانت نمی یابم .......

و تنها حرف و کلامی که برایت می یابم این است:

با تمام وجودم **دوستت دارم **

بی نهایت .......

با صداقت .....

تا قیامت ..........


چهارشنبه 89 دی 1 , ساعت 7:48 صبح

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد 

دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق به امضا شدنش می ارزد 

گرچه من تجربه‌ای از نرسیدن‌هایم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد 

کیستم ؟ باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به احیا شدنش می ارزد 

با دو دست تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظه‌ی بر پا شدنش می ارزد 

دل من در سبدی ـ عشق ـ به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد 

سال‌ها گرچه که در پیله بماند غزلم
صبر این کِرم به زیبا شدنش می ارزد 

 


سه شنبه 89 آذر 30 , ساعت 2:25 عصر

یک دنیا حرف برای تو دارم ، یک دنیا پر از حرفهای نگفته، یک دنیا پر از بغض‌های نشکفته.
با منی ، هر جا و اینک آمده ام تا مثل همیشه سنگ صبور روزهای دلتنگی‌ام باشی!
دلم به وسعت یک آسمان تیره غمگین است . صدایی نیست ، مأوایی نیست ،
حتی سایبان روزهای دلتنگی نیز دیگر جوابگوی دلتنگی‌هایم نیست.
من آمده‌ام! اینجا ، کنار دلواپسی‌های شبانه‌ات، کنار شعله‌ور شدن
شمع وجودت ،اما نمی دانم چرا دلم آرام نمی گیرد...
دلم گرفته، دلم سخت در سینه گرفته، با تمام وجود تو را می خوانم ؛
از تو چیزی نمی‌خواهم جز دریای بی‌ساحل وجودت را، جز دستهای مهربانت را،
جز نگاه آرامت را که دیرزمانی است در سیل باد بی‌وفای زمانه گم کرده‌ام.
هر شب حضورت را در کلبه خیال خویش می‌آورم، وجودت را با تمام هستی باقیمانده
در نهانخانه قلبم نهان می‌کنم ، چشم‌هایم را باز نمی‌کنم تا شاید بتوانم تصویرت

را بر روی پلک‌های بسته‌ام حک کنم ، اما باز هم جای تو خالی است


دوشنبه 89 آذر 29 , ساعت 9:14 صبح

دست های مهربانت را به من بسپار 

تا ببینی چگونه بر وجودت پیچک های احساس شکوفا میشود

و ترنم باران بهاری در لحظه هایت جاری میشوند ...

اینجا نفس بکش که بهار در دامن تو سبز میشود 

 و تابستان در چشم های تو نقش میبندد

 پاییز در انتظار مهربانی دست های تو

 و زمستان چشم به راه پاکی نفس های توست ...


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ