دوباره خوابشو دیدم من لعنتی دوباره
هنوزم عاشقم ای وایییییی با یه قلب تیکه پاره
چقده خواب میبینی مرد(!) دیگه بسه اون تو رو فراموشت کرد دیگه بسه...
وقتی گریبان عدم
با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را
پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را
در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را
با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم
نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این
دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن
دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا
از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و
عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو
نه آتشی و نه گِلی
چیزی نمی دانم از این
دیوانگی و عاقلی
من عاشق چشمت شدم
شاید کمی هم بیشتر
چیزی در آنسوی یقین
شاید کمی همکیش تر
آغاز و ختم ماجرا
لمس تماشای تو بود
دیگر فقط تصویر من
در مردمک های تو بود
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما ،اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو. ، فریب
قاصدک! هان ، ولی ... آخر ... ای وای
راستی ایا رفتی با باد ؟
با توام ، آی! کجا رفتی ؟ آی
راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند...
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بـــریدیم ، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشهی بامی که پـــریدیم ، پریدیم
رم دادن صیــــد خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمــــیدیم ، رمیدیم
کوی تو که باغ ارم روضهی خــلد است
انگار که دیدیم نــــــدیدیم، ندیدیم
سد باغ بهار است و صـلای گل و گلشن
گر میوهی یک باغ نــچیدیم ، نچیدیم
سرتا به قدم تیغ دعاییم و تو غـــافل
هان واقف دم باش رسـیدیم، رسیدیم
وحشی سبب دوری و این قسـم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم
عشق مانند نواختن پیانو است.
ابتدا باید نواختن را بر اساس قواعد یاد بگیری،
سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی.
اینکه دلتنگ توام اقرار میخواهد مگر؟
اینکه از من دلخوری انکار میخواهد مگر؟
وقت دل کندن به فکر باز پیوستن مباش
دل بریدن وعده دیدار میخواهد مگر؟
عقل اگر غیرت کند یک بار عاشق میشویم
اشتباه ناگهان تکرار میخواهد مگر؟
من چرا رسوا شوم یک شهر مشتاق تواند
لشکر عشاق پرچمدار می خواهد مگر؟
با زبان بیزبانی بارها گفتی:"برو"!
من که دارم میروم! اصرار میخواهد مگر؟
*روح سرگردان من هر جا بخواهد میرود*
خانه دیوانگان دیوار میخواهد مگر؟
در میان آرزوهایت بخواه تا در سایهسار یکتاییاش جان تازه کنی
آرزو کن که زنجیر یاد و محبتش همواره بر گردنت باشد
آرزو کن که به آنچه داری طرب کنی تا هرگز تیغ روزگار برویت تیز نشود
آرزو کن آنقدر از غرور و سرسختی سهمت نشود که دلی را برنجانی
که تیغ از زخم بیرون میآید اما آزار از دل نه!
روز میلاد تو باران آمد
روز میلاد تو بود
که هوا
بوی شبنم وشقایق می داد
و خدا می خندید
عطر یاس از در و دیوار هوا می پاشید
و نسیم از تو بشارت می داد
باد بر پنجره پا می کوبید
زلف افشانرا بید
در مسید تو پریشان می کرد
هر کجا سروی بود
به تواضع سر راه تو بر پا می خواست
تاکها با تو تبانی کردند
غوره ها از تپش قلب تو انگور شدند
سرکه ها را خبر آمدنت شیرین کرد
برگ ها از سر تعظیم تو می رقصیدند
و خزان در قدم شاد تو نقاشی کرد
وبه تر دستی استاد ازل
شعبده ای بر پا بود
گوشها منتظر
اولین گریه ی شیرین تو بود
چشمها منتظر
اولین ساغر سیمای تو بود
روز میلاد تو باز
مثل همواره خدا حاضر بود
آسمان جشن گرفت
ابر ها مژده ی دیدار تو را می دادند
رعد در حنجره از شوق تماشای تو غوغا می کرد
طبل آغاز تو را می کوبید
برق آغاز تو را می تابید
مه فضا را به هوای تو در آغوش گرفت
آنسوی پیله ی مه
ماه تا فرصت دیدار تو بیدار نشست
در جهان از قدم مهر تو مهمانی شد
شعر از مرکب فرخنده ی احساس تو الهام گرفت
واژه ها در شعف وصف تو شادی کردند
و غزل
قالب همواره ی توصیف تو شد
روز میلاد تو باز
آسمان جشن گرفت
و به یمن قدم سبز تو باران بارید
ای تسلای خزان
سینه ی پر عطشم
که ز گرمای حضور خشکی تاول زده است
از عبور نفس خیس تو بارانی
ای تمنای بهار
سینه از برکت میلاد تو نورانی باد
در دل خسته ام از عشق چراغانی باد
سرنوشت من و دل آنچه تو می دانی باد
عشقم از بیم رقیبان تو پنهانی بود.
غم مخور ایام هجران رو به پایان می رود /
این خماری از سر ما میگساران می رود /
وعده دیدار نزدیک است یاران مژده باد/
روز وصلش می رسد ایام هجران می رود.
بگو ستاره کنارم همیشه خواهی ماند بگو که قلب من از انتظار لبریز است
بدون تو تپش قلب من چه بیمعناست بیا که بیتو وجودم همیشه پاییز است
قسم به نغمه باران بمان بهانه من بدون تو تپش آفتاب کم رنگ است
به هرکجا که روی، هرزمان و هرلحظه دلم همیشه برای نگاه تو تنگ است