لحظــه دیــدار نزدیک است
باز من دیوانه ام ! مستـــم
باز می لــرزد دلـم ، دستم
باز گـویی در جهــان دیگـری هستم
آبرویم را نریزی دل !
ای نخـورده مست ،
لحظــه دیــدار نزدیک است ...
عشق من به تو
مانند رود کوهستانی است
پیوسته و پایدار
عشق من به تو
شبیه تابش ابدی خورشید است
یا مانند دریا که هرگز نمی آساید
امواج قوی و نجیبش
که از آغوش بازش پیوسته می گذرد
عشق من به تو
مانند درختی است
که در قلب ریشه کرده است
عشقی بی قید و شرط
حقیقی و ابدی
و خاموش نشدنی ...
آشنای غم تنهایی من
داغ دستان مرا باور کن
که برای تو چنین می سوزد
روح لغزنده شبهای مرا باور کن
که به یاد تو چنین می شورد
طپش قلب مرا باور کن
که به نام تو چنین می کوبد
نازنین باور تنهایی من
شعله قلب مرا باور کن
رقص آتش شدن و بودن را
تو بیا قاصدک بوته آرام خیال
در میان غم وغوغای وصال
مرگ مرداب مرا باور کن
قصه عاشق صادق شدن ساحل را
ای که فقدان تو عصیان من است
غم تنهایی تو مرگ من است
حاصل عمر تو بر جان من است
نازنین عمر مرا باور کن
من اگر روح پریشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازی دوران دارم
دل گریان،لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم...
در غمستان نفسگیر، اگر
نفسم میگیرد
آرزو در دل من
متولد نشده، می میرد
یا اگر دست زمان در ازای هر نفس
جان مرا میگیرد
دل گریان،لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم...
من اگر پشت خودم پنهانم
من اگر خسته ترین انسانم
به وفای همه بی ایمانم
دل گریان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم...
هر چه زیبایی و خوبی که دلم تشنه اوست
مثل گل، صحبت دوست
مثل پرواز، کبوتر
می و موسیقی و مهتاب و کتاب
کوه، دریا، جنگل، یاس، سحر
این همه یک سو، یک سوی دگر،
چهره همچو گل تازه تو!
دوست دارم همه عالم را لیک
هیچکس را نه به اندازه تو!
زیبایی ام را پایانی نیست
وقتی که در چشمان تو به خواب می روم
و هراس کودکانه ام را از یا د می برم
در عطری که از تو بر سینه دارم
چه بی پروا دوستت دارم
و چه بی نشان تو را گم میکنم
وقتی که دروغ میگویم
به زنی که در چشمهای من تو را جستجو میکند
و مردی که هر روز از نام تو میپرسد.
نگات چرا چشمی به من نمیدوزه چرا برای دلم دلت نمیسوزه
تو فکر ذکر منی ولی ازم دوری دلت نخواسته منو نگو که مجبوری
به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان!
تو بیا
تو بمان با من . تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو. به جای همه گلها تو بخند
اینک این من که به پای تو درافتادم باز
ریسمانی کن از این موی بلند
تو بگیر
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
اخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش
کویر تشنه ی باران است
من تشنه خوبی
به من محبت کن!
که ابر رحمت اگر در کویر می بارید
به جای خار بیابان
بنفشه می روئید
وبوی پونهی وحشی به دشت بر می خاست
چرا هراس؟
چرا شک؟
بیا که من بی تو
درخت خشک کویرم که برگ وبارم نیست
امید بارش باران نوبهارم نیست...
بخشیدن است هنگامی که فراموش کردن سخت می نماید
دستگیری است و رها نکردن
امیدوار که فردا چون امروز پرشکوه خواهد بود
بازگویی رازها و نجواها
و لذت بردن از شب های غرق در ستاره
و از همه مهم تر
~ عشق ~
آن است که بدانی که دیگر تنها نخواهی ماند