سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکس دانش اندوزد و به آن عمل نکند، خداوند روز قیامت وی را نابینا برانگیزد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ـ خطاب به ابن مسعود ـ]
 
شنبه 87 بهمن 19 , ساعت 8:52 صبح

بگذار
باران بیاید
و تو بیایی و بمانی
تا تمام خاطره را
زیر باران
تا یک نگاه عمیق
تا یک تبسم عاشقانه
تا لبخند
تا بوسه
تا یک آغوش گرم
و تا یک نفسی دوباره
پیش ببریم .


پنج شنبه 87 بهمن 17 , ساعت 3:57 عصر

یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم

دولت صحبت آن مونس جان ما را بس

 

(همین که یکی هست که حرفهامو نمی‏خونه،

برام بسه...)


پنج شنبه 87 بهمن 17 , ساعت 1:11 عصر

گل خوشگلم؛ نفسم؛ نازنینم؛

خیلی دوستت دارم، منو ببخش، تو همه‏ی زندگی منی، بی تو من میمیرم،

هرچند که بود و نبودم زیاد فرقی نداره، اما من همیشه با این خیال خام که چشمای تو منتظر من هستند، دارم زندگی می‏کنم.

به خاطر همه‏ی بدیهام منو ببخش.

دیگه به هیچی گیر نمی‏دم.


پنج شنبه 87 بهمن 17 , ساعت 10:0 صبح

کدامین نغمه‌ی نی می برد امشب مرا تا تو
که دارم شوق پرواز پری وارانه ای با تو
من از روی صداقت دوستت می داشتم،
آری؛
و با این سادگی بر خویش می بالیدم
اما تو،...


چه شب هایی که با آن خاطرات زنده تا هر روز
نشستم گریه کردم
عاشقانه خویش را با تو....
یقین دارم که روزی می رسد دستی ز ناپیدا
و مارا می رساند تا تفاهم،
دوستی،
تا تو.....


چهارشنبه 87 بهمن 16 , ساعت 9:23 صبح

کاش آن آینه ای بودم من

که به هر صبح تو را می دیدم

می کشیدم همه اندام تو را در آغوش

سرو اندام تو با آنهمه پیچ(!)

آنهمه تاب(!)

آنگه از باغ تنت می چیدم

گل صد بوسه ناب !


چهارشنبه 87 بهمن 16 , ساعت 8:30 صبح

سکوت می کنم و عشق، در دلم جاری است
که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است
تمام روز ، اگر بی تفاوتم ؛ اما
شبم قرین شکنجه ، دچار بیداری است
رها کن آنچه شنیدی و دیده ای ، هر چیز
به جز من و تو و عشق من و تو ، تکراری است
مرا ببخش ! بدی کرده ام به تو، گاهی
کمال عشق ، جنون است ودیگرآزاری است
مرا ببخش اگر لحظه هایم آبی نیست
ببخش اگر نفسم ، سرد و زرد و زنگاری است
بهشت من ! به نسیم تبسمی دریاب
جهان جهنم ما را ، که غرق بیزاری است


سه شنبه 87 بهمن 15 , ساعت 8:14 صبح

عشق یعنی
بتوان مهمان کرد
دیگری را به دلت
عشق یعنی
بتوان مهمان شد
دیگری را به دلش
عشق یعنی
نتوان تنها بود.


دوشنبه 87 بهمن 14 , ساعت 2:24 عصر
به سینه می روم اگر امر به رفتنم کنی
حرف نمی زنم اگر حکم به مردنم کنی

تویی همان که بی چرا دلم اجابتش کند
چون وچرا نمی کنم خسته اگر تنم کنی

تمام اختیار من در اختیار چشم توست
آینه می شوم اگر نظر به آهنم کنی

تو هر چه می زنی بزن به قلب من کنایه ای
ناله نمی کنم اگر خنده به شیونم کنی

اگرچه باغ قلب من تشنه ی نوبهار بود
سبز شوم اگر خزان راهی گلشنم کنی

به جای نقش روی تو رنج کشیده این دلم
چه می شود تو یک نظر به این شکستنم کنی

همیشه دشمن دلم سکوت سرد سایه هاست
کاش تو نور و روشنی نصیب دشمنم کنی!
دوشنبه 87 بهمن 14 , ساعت 8:28 صبح
وقتی گریبان عدم
با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را
پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را
در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را
با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم!
یکشنبه 87 بهمن 13 , ساعت 9:22 صبح

ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی

                                        چه کنم که هست اینها گل خیرآشنایی

همه شب نهاده‌ام سر، چو سگان بر آستانت

                                            که رقیب در نیاید به بهانه‌ی گدایی

مژه‌ها و چشـــم یارم به نظرچــنان نماید

                                          که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی

در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟

                                      به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی

...


   1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ