یاد خدا، لذّت دوستداران [ خدا ] است . [امام علی علیه السلام]
 
پنج شنبه 87 آذر 14 , ساعت 11:41 صبح

تو را نمی بخشم!

دامن رها کرده به دستان هرزه باد!

زنجیر ثانیه ها ز گردابهای سیاهی نجاتت نخواهد داد.

دامن زند به شعله های آتش حضور باد

به اعتبار فراموشی هرگز اعتماد مکن.

که سایه ی منحوس من روزی

در کوچه پس کوچه های خوشبختی

به تو فرمان ایست خواهد داد!

که ایستاده به درگاه؟

مگر نه اینکه او سالها پیش از اینها مرد؟

چه گفت با تو آن سایه ی مرموز

که اینگونه پریشانت کرد؟

کدام گردباد کویری بود

که واحه آرامش تو را درهم شکست و برد؟

دامن رها کرده به دستان هرزه باد!

فردا کدامین سوار از این شوره زار هر سو مرگ

تو را نجات خواهد داد؟

تو را نمی بخشم!

بگو کدامین داس سوخته علف های خاطره را

از اندوه زار قلب من می کند درو؟

هر ستاره چرک زخمی ست

یادبود تو!

که روئیده بر گونه های این شب ها

بگذار مرا با خود که با خاطرات دیروزی

آینده سازی کنم دیگر!

بگذار همچنان با شمارش زخمهایم ستاره بازی کنم دیگر!

بگذار مرا با من!

بگذار مرا با غم!

من...غم...من...من...غم...من

اینک آینه های تو در تو!

رود با رود...؟!

قصه از دریا مساز

من به لجن های این برکه معتادم!

تو را نمی بخشم!

که این است سهم من ز بودن تو!

برو!

راه خود گیر و برو!


چهارشنبه 87 آذر 13 , ساعت 1:6 عصر

تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیستم دوست دارم .

برای خاطر عطر نان گرم

و برفی که آب می‌شود

و برای نخستین گل‌ها

تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم .

تو را به جای همه کسانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم .

بی تو جز گستره‌ یی بی‌کرانه نمی‌بینم

میان گذشته و امروز

از جدار آیینه‌ی خویش گذشتن نتوانستم

می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم

راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.

تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانه‌گی‌ات که از آن من نیست

به رغم همه آن چیزها که جز وهمی نیست دوست دارم

برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم

می‌اندیشی که تردیدی اما تو تنها دلیلی

تو خورشید رخشانی که بر من می‌تابی هنگامی که به خویش مغرورم

سپیده که سر بزند

در این بیشه‌زار خزان زده شاید گلی بروید

شبیه آنچه در بهار بوئیدیم .

پس به نام زندگی

هرگز نگو هرگز


چهارشنبه 87 آذر 13 , ساعت 1:5 عصر

گل مهربون و دوست داشتنی من،

به اندازه‏ی همه‏ی گلهای روی زمین دوستت دارم، چه وحشی چه اهلی(!)!

عسل من، دلم می‏خواد انقدر برات بنویسم که تا روز قیامت مشغول خوندن نوشته‏های من باشی، اما می‏دونم که نمی‏شه و بیشتر از این می‏ترسم که از خوندنشون خسته بشی،

هر وقت ازم خسته می‏شی حالم از خودم بهم می‏خوره، می‏خوام زمین دهن باز کنه و منو ببلعه، دلم می‏خواد زمان رو به عقب برگردونم و همه‏ی بدیهایی رو که بهت کردم پاک کنم، تا آیینه‏ی دلت مثل اون وقتا آرزوی منو داشته باشه و هیچ زنگاری تصویر منو توی قاب دل تو، بد شکل نکنه.

گل من، خیلی دوستت دارم.


چهارشنبه 87 آذر 13 , ساعت 11:20 صبح

با همه? بی‌سر و سامانی‌ام                               باز به دنبال پریشانی‌ام

طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست                   در پی ویران شدنی آنی‌ام

 دل‌خوش گرمای کسی نیستم                         آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام

 آمده‌ام با عطش سال‌ها                           تا توکمی عشق بنوشانی‌ام

 ماهی برگشته ز دریا شدم                            تا که بگیری و بمیرانی‌ام

 خوب‌ترین حادثه می‌دانمت                      خوب‌ترین حادثه می‌دانی‌ام؟

حرف بزن! ابر مرا باز کن                           دیر زمانی است که بارانی‌ام

حرف بزن، حرف بزن، سال‌هاست               تشنه? یک صحبت طولانی‌ام

ها به کجا می‌کشی‌ام خوب من             ها نکشانی به پشیمانی‌ام


چهارشنبه 87 آذر 13 , ساعت 11:20 صبح

گلم ، دوست دارم . باهام بمون .

  راستی ! این شعرای خوشگلو کجا گوش میدی که مینویسی این تو !!!؟


چهارشنبه 87 آذر 13 , ساعت 10:16 صبح

مهربونم، نازنینم، نفسم،

اومدم، گفتم اول با اکسیژن دیروز نفس بکشی، بعد شروع به فتوسنتز کنم!

هنوز برام همونی همون نفس تو سینم                 بگو تو بهترینی یا من عاشق ترینم


چهارشنبه 87 آذر 13 , ساعت 9:12 صبح

بیا ، بیا دلدارمن

    درآ ، درآ در کارمن

        ای فخر من ، سلطان من

                   فرمانده و خاقان من

بیا برام بنویس دیگه ، من با خوندن نوشته هات نفس میکشم ، بیا ...


سه شنبه 87 آذر 12 , ساعت 2:50 عصر

عسل دل انگیز من،

خدا کنه کسی نوشته های دیروز منو نخونده باشه، وگرنه مطمئن میشه که دیوونه‏ام!

آره ! من دیونه‏ام، اونم دیونه‏ی تو،

نمی‏دونم چرا از اینهمه دیونگی خسته نمیشم،

وقتی خودمو به در و دیوار می‏زنم تا تورو از خودم راضی کنم و تو منو نمی‏بخشی، احساس می‏کنم دارم خفه می‏شم، نمی‏دونم چیکار کنم،

اما وقتی مهربون میشی، انگار توی یه باغ سبز دارم قدم می‏زنم، دلم می‏خواد فقط بخوابم و همه‏ی آرزوهامو تو رویا ببینم،

مهربونیت قشنگه                 هم زبونیت قشنگه

وقتی باهام قهر میکنی         پشیمونیم(!) قشنگه

 

 


سه شنبه 87 آذر 12 , ساعت 12:50 عصر

مهربونم ، آخه من کیم که با تو لج بکنم !!!!؟

نازنینم ، همیشه دوست دارم ، اگه میبینی که چیزی نمینویسم فقط بخاطر اینه که نمیتونم مثل تو خوشگل بنویسم ، واسه همین خجالت میکشم .

تا آخر دنیا باهاتم . باهام بمون (  هستم ، باش . ).


سه شنبه 87 آذر 12 , ساعت 11:24 صبح

چرا منو دوست نداری؟ چرا به یاد من نیستی؟

دل من برات تنگ شده، دوست دارم برام بنویسی، با من لج نکن، بنویس،

دیگه حرف بد نمی نویسم بخدا، برام حرف بزن گلم،

 

من بی تو هیچم،


<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ