دوستت دارم گلم،
تو رو خدا اینقدر به چشم دشمن به من نگاه نکن، من به غیر از تو کسی رو ندارم،
تویی که تنها کس منی، مطمئن باش اگه از من بهتر و بالاتر نبودی انتخابت نمیکردم،
همیشه از تو کمترم، انقدر تو سرم نزن...
دوستم داشته باش.
مرا ببخش
...
من لیاقت خوبیهای تو رو ندارم،
نمی تونم بازم ازت عشق بخوام،
فقط ببخشم.
بی تو اما عشق بی معناست ، می دانی؟
دستهایم تا ابد تنهاست ، می دانی؟
آسمانت را مگیر از من ، که بعد از تو
زیستن یک لحظه هم ، بی جاست ، می دانی؟
تو ، خودت را هدیه ام کردی ، ولی من هم
شعرهایم را که بی پرواست ، می دانی؟
هر چه می خواهیم – آری – از همین امروز
از همین امروز ، مال ماست ، می دانی؟
گرچه من ، یک عمر همزاد عطش بودم
روح تو ، هم – سایه دریاست می دانی؟
« دوستت دارم!» - همین ! – این راز پنهانی
از نگاه ساکتم پیداست ، می دانی؟
عشق من ! – بی هیچ تردیدی – بمان با من
عشق یک مفهوم بی « اما» ست ، می دانی؟
چی رو نمی تونی ببینی؟
بگو توروخدا
من فقط مال توام به خدا...
نازنینم !تو برایم هنوز بهترین حضور هستی ، در بهترین قاب دنیا .
من و تو می توانیم دوباره عاشق شویم قبل از اینکه باران از پیچ این کوچه بگذرد .
تن غربت زده جوانی ام از عشق تو گم شد و این نوشته زخمی بر دیوار دلم رنگ ترحم گرفت .
من انتظار آبی ترین روز ها را می کشم ، نباید در حسرت نبودن شهد شیرین زندگی ثانیه ها را به ساعت ها تبدیل کنم و بی آرزو خواب فرداها را ببینم .
به اندازه همان ستاره هایی که شب های خلوتم را نظاره گر بودند می خواهمت و سحر گاهان همراه با طلوع خورشید از شوق تو بیدار می شوم و صدای عاشق ترین شقایق ها را از پنجره اتاقم می شنوم.
اون موقع ها این بود:
گر تو گرفتارم کنی
من با گرفتاری خوشم
گر خوار چون خارم کنی
ای گل بدان خواری خوشم...
اما الان اینه:
؟؟؟
اگر چه دور از تو شوم یار وفادار تو ام
جدا ز تو همسفر عشق شرر بار تو ام
اگر قصد سفر دارم خدا داند که ناچارم
دفتر خاطرات ما مانده برای ما بجا
ثمر می دهد صبر و شکیبایی ما
به پایان رسد قصه تنهایی ما
چه رخشان شود از غم خوشبختی ما
چه زیبا شود عالم رویایی ما
اگر قصد سفر دارم خدا داند که ناچارم
دفتر خاطرات ما مانده برای ما بجا
چه غم آفرینی چه دل گیری ای غروب جدایی
که گسترده ای سایه به کاشانه ی ما
چه جانها که سوزد به شرار گنه تو
چه دلها که نالد ز غمت پیش خدا
تویی همچو من خسته ز بیداد زمان
به دامان نکن اشک غم از دیده روان
دل من بود تا به ابد خانهی تو
نمی افتد این خانه به دست دگران
اگر قصد سفر دارم خدا داند که ناچارم
دفتر خاطرات ما مانده برای ما بجا
یه لحظه هم از یادت جدا نیستم،
تو نفس منی،
شاید یادم بره که دارم نفس میکشم،
ولی هیچ وقت نفس کشیدن یادم نمیره!
بدون تو میمیرم...
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم ...
می خواهمت چنانکه شبِ خسته خواب را
می جویمت چنانکه لب ِ تشنه آب را
محو تو ام چنانکه ستاره به چشم ِ صبح
یا شبنم ِ سپیده دمان آفتاب را
بی تابم آنچنانکه درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل
یا آنچنانکه بال ِ پریدن عقاب ر ا
حتی اگر نباشی می آفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را