سفارش تبلیغ
صبا ویژن
همه آنچه را که می دانی بر زبان میاور که همین در نادانی تو بس باشد . [امام علی علیه السلام]
 
شنبه 87 آبان 18 , ساعت 9:14 صبح
گل من، بسه دیگه، اینقدر خودتو عذاب نده، فراموش کن، آروم باش. بخاطر عشق.
شنبه 87 آبان 18 , ساعت 8:18 صبح

گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی

چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی

شیرینتر از آنی به شکرخنده که گویم

ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی

تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه

هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی

صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کام

چون سوسن آزاده چرا جمله زبانی

گویی بدهم کامت و جانت بستانم

ترسم ندهی کامم و جانم بستانی

چشم تو خدنگ از سپر جان گذراند

بیمار که دیده‌ست بدین سخت کمانی

چون اشک بیندازیش از دیده مردم

آن را که دمی از نظر خویش برانی


سه شنبه 87 آبان 14 , ساعت 2:16 عصر

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی؟
یا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنی؟
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی!
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
تو همایی و، من خسته
?
بیچاره، گدای
پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی
تو ـ بدین نعت و صفت ـ گر بخرامی در باغ
باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی!
من بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن
غالب‌الظن و یقینم که تو بیخم بکنی.
خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند
سعدیا! چرب‌زبانی کن و شیرین‌سخنی!



سه شنبه 87 آبان 14 , ساعت 8:30 صبح

ای عاشقان ای عاشقان آمد گه وصل و لقا

از آسمان آمد ندا کای ماه‌رویان الصلا

ای‌سرخوشان ای‌سرخوشان‌آمد طرب دامن‌کشان

بگرفته ما زنجیر او بگرفته او دامان ما

آمد شراب آتشین ای دیو غم کنجی نشین

ای جان مرگ‌اندیش رو ای ساقی باقی درآ

ای‌هفت‌گردون‌مست‌تو مامهره‌ای‌دردست‌تو

ای هست ما از هست تو در صد هزاران مرحبا

ای مطرب شیرین‌نفس هر لحظه می‌جنبان جرس

ای عیش زین نه بر فرس بر جان ما زن ای صبا

ای بانگ نای خوش‌سمر در بانگ تو طعم شکر

آید مرا شام و سحر از بانگ تو بوی وفا

بار دگر آغاز کن آن پرده‌ها را ساز کن

بر جمله خوبان ناز کن ای آفتاب خوش‌لقا

خاموش کن پرده مدر سغراق خاموشان بخور

ستار شو ستار شو خو گیر از حلم خدا



یکشنبه 87 آبان 12 , ساعت 12:27 عصر

یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا

یار تویی غار تویی خواجه نگه دار مرا

نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی

سینه‏ی مشروح تویی بر در اسرار مرا

نور تویی سور تویی دولت منصور تویی

مرغ کُهِ طور تویی خسته به منقارْ مرا

قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی

قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا

حجره‏ی خورشید تویی خانه‏ی ناهید تویی

روضه‏ی امید تویی راه ده ای یار مرا

روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی

آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا

دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی

پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا

این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی

راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا


شنبه 87 آبان 11 , ساعت 3:12 عصر

هر کی میگه عاشق و بی قرارتم دروغه

هر لحظه با گریه در انتظارتم دروغه

هر کی میگه رفیقتم دشمن جونه

پیمونه محبتش ساغر خونه

هر کی میگه اسیر اون نگاهتم دروغه

تو لحظه های خستگی پناهتم دروغه

هر کی برای گریه شونه هاش پناهه

رخش چو روز روشن و دلش سیاهه


چهارشنبه 87 آبان 8 , ساعت 4:43 عصر

آن گاه که با توام
چو گلی هستم که گلبرگهای زندگی را شکوفا می کند
آن گاه که با توام
چون امواج دریا هستم
که توفنده و سرکش بر ساحل می کوبند
آن گاه که با توام
رنگین کمانی پس از توفانم
که پر غرور رنگهایش را نشان می دهد
آن گاه که با توام
گویی هر آنچه که زیباست ما را در بر گرفته است
این ها تنها ذره ای نا چیز از احساس والای با تو بودن است
شاید واژه ~ عشق ~ را ساخته اند
تا احساسی چنین عمیق و هزار سو را بیان کند
اما باز هم این واژه کافی نیست
با این همه چون هنوز بهترین است
بگذار بگویم و باز بگویم که
بیش از عشق بر تو عاشقم


...

چهارشنبه 87 آبان 8 , ساعت 2:7 عصر

دوستت دارم

به دوست داشتن توام احتیاج دارم

ازم دریغ نکن.


چهارشنبه 87 آبان 8 , ساعت 1:12 عصر

خوش خرامان می روی ای جان جان بی من مرو

ای حیات دوستان در بوستان بی من مرو 

ای فلک بی من مگرد و ای قمر بی من متاب

ای زمین بی من مروی و ای زمان بی من مرو 

این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است

این جهان بی من مباش و آن جهان بی من مرو 

ای عیان بی من مدان و ای زبان بی من مخوان

ای نظر بی من مبین و ای روان بی من مرو 

شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید

من شبم تو ماه من بر آسمان بی من مرو 

خار ایمن گشت ز آتش در پناه لطف گل

تو گلی من خار تو در گلستان بی من مرو 

در خم چوگانت می تازم چو چشمت با من است

همچنین در من نگر بی من مران بی من مرو 

چون حریف شاه باشی ای طرب بی من منوش

چون به بام شه روی ای پاسبان بی من مرو 

وای آن کس کو در این ره بی نشان تو رود

چو نشان من تویی ای بی نشان بی من مرو 

وای آن کو اندر این ره می رود بی دانشی

دانش راهم تویی ای راه دان بی من مرو 

دیگرانت عشق می خوانند و من سلطان عشق

ای تو بالاتر ز وهم این و آن بی من مرو


سه شنبه 87 آبان 7 , ساعت 3:10 عصر

برای امروز و فردا
عهد می بندم
نهایت شادی را به تو هدیه کنم.
عهد می بندم
نه در صداقت تو شک کنم و نه بی اعتماد
بلکه حیات تو را با رشد و ژرفای بیشتری غنا بخشم.
عهد می بندم
هرگز تلاش نکنم تا تو را تغییر دهم
بلکه تغییراتی را که خود می پذیری
بپذیرم
و محبت تو را می پذیرم بی آنکه دغدغه فردا داشته باشم
چون می دانم
فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت.


<   <<   26   27   28   29   30      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ