بسا کس که بامدادى را دید و به شامگاهش نرسید ، و بسا کس که در آغاز شب بر او رشک بردند و در پایان آن نوحه کنانش گریستند و دریغ خوردند . [نهج البلاغه]
 
دوشنبه 87 آبان 6 , ساعت 2:23 عصر

کسی که گفت به گل نسبتی است روی تو را               فزود قدر گل و کاست آبروی تو را

گرم بیایی و پرسی چه بردی اندر خاک                     زخاک نعره بر آرم که آرزوی تورا


دوشنبه 87 آبان 6 , ساعت 11:38 صبح
تو که نیستی غم غربت با منه
همیشه یه دنیا حسرت با منه
تو که نیستی روزا با شب یکی ان
هر دوشون تاریکن و تاریکی ان
با تو ماهو همه جا می بینم
حتی خورشیدو شبا می بینم
بی تو این دنیا که تو چنگ منه
دیگه چنگی به دلم نمی زنه
می دونستی که دلم پیش تو گیره
می دونستی بری می میرده دلم
ای دل صاب مرده / باز تو رو خواب برده
پاشو از خواب و ببین / دنیاتو آب برده
دارم از ای همه گریه آب می شم
رو سر دنیا دارم خراب می شم
خیلی مأیوسه دلم دارم یه کاری کن
داره می پوسه دلم یه کاری کن
غم و غصه شده حق دل من
به همینا مستحقه دل من
دلی که بی تو بتونه دل باشه
به خدا بهتره زیر گل باشه
دارم از درد غریبی آب میشم
رو سر خودم دارم خراب میشم
یکشنبه 87 آبان 5 , ساعت 11:19 صبح

کجاس بگو

اون که برات میمرده کو

اون که قسم می‏خورده که دوست داره

اما به جاش با یه قسم، هرچی که داشتی برده کو

تنها شدی

باز تف سربالا شدی

گذاشت و رفت، دیدی دوست نداشت و رفت

کجاس بگو

اون که برات میمرده و هرچی که داشتی برده کو

اون که یه باره اومد و آتیش به زندگیت زد و ازت برید

اون که دل ساده و تنهاتو به صلابه کشید

یادت باشه منتظر اون که میگه دردتو میدونه نشی

حرفاشو باور نکنی، هرکی بیاد نمک به زخمت میزنه

ساده‏ی دلداده‏ی من گول نخوری، دوباره دیوونه نشی...


چهارشنبه 87 آبان 1 , ساعت 11:38 صبح
من بی مایه که باشم که خریدار تو باشم                    حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
تو مگر سایهء لطفی به سر وقت من آری                     که من ان مایه ندارم که به مقدار تو باشم
خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم                 که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم
هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد                   که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم
هرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادی                 مگر آن وقت که شادی خور و غمخوار تو باشم
گذر از دست رقیبان نتوان کرد به کویت                       مگر آن وقت که در سایهء زنهار تو باشم
گر خداوند تعالی به گناهیت بگیرد                             گو بیامرز که من حامل اوزار تو باشم
مردمان عاشق گفتار من ای قبله خوبان                    چون نباشند که من عاشق دیدار تو باشم
من چه شایستهء آنم که تو را خوانم و دانم                مگرم هم تو ببخشی که سزاوار تو باشم
گرچه دانم که به وصلت نرسم باز نگردم                     تا در این راه بمیرم که طلبکار تو باشم
نه در این عالم دنیا که در آن عالم عقبی                   همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم
خاک بادا تن سعدی اگرش تو نپسندی                      که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم

سه شنبه 87 مهر 30 , ساعت 10:50 صبح

بعنی یه عاشق حتی یه روزم طاقت نداره که ناز معشوقش رو بکشه و با ساز اون برقصه،

یه روز روی توقعات خودش چشم ببنده و فقط اونو ببینه!

 

باور نکردنیه....


سه شنبه 87 مهر 30 , ساعت 9:38 صبح

چگونه عطر تو در عمق لحظه‌ها جاری است 

چگونه عکس تو در برق شیشه‌ها پیداست

چگونه جای تو در جان زندگی سبز است

هنوز پنجره باز است

 

تو از بلندی ایوان به باغ می‌نگری

درخت‌ها و چمن‌ها و شمعدانی‌ها

به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر

به آن نگاه پر از آفتاب می‌نگرند

تمام گنجشکان

که درنبودن تو

مرا به باد ملامت گرفته‌اند

ترا به نام صدا می‌کنند

 

هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج

کنار باغچه

زیر درخت‌ها لب حوض

درون آینه‌ی پاک آب می‌نگرند

 

تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است

طنین شعر تو نگاه تو در ترانه‌ی من

تو نیستی که ببینی چگونه می‌گردد

نسیم روح تو در باغ بی‌جوانه‌ی من

 

چه نیمه شب‌ها کز پاره‌های ابر سپید

به روی لوح سپهر

ترا چنان‌که دلم خواسته است ساخته‌ام

 

چه نیمه شب‌ها وقتی که ابر بازیگر

هزار چهره به هر لحظه می‌کند تصویر

به چشم هم‌زدنی

میان آن همه صورت ترا شناخته‌ام

 

به خواب می‌ماند

تنها به خواب می‌ماند

چراغ، آینه، دیوار بی تو غمگینند

 

تو نیستی که ببینی

چگونه با دیوار

به مهربانی یک دوست از تو می‌گویم

 

تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار

جواب می‌شنوم

 

تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو

به روی هرچه دراین خانه ست

غبار سربی اندوه، بال گسترده است

 

تو نیستی که ببینی دل رمیده‌ی من

به‌جز تو یاد همه چیز را رها کرده است

 

غروب‌های غریب

در این رواق نیاز

پرنده‌ ساکت و غمگین

ستاره‌ بیمار است

 

دو چشم خسته‌ی من

در این امید عبث

دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است

تو نیستی که ببینی ...



 


یکشنبه 87 مهر 28 , ساعت 2:19 عصر

فقط میای نگاه میکنی و میری؟ منتظر چی هستی؟ یه حرف جدید؟ که توش یه نشون کوچیک از پشیمونی ببینی؟

داری اشتباه می کنی!

 

 اگه هستی حرف بزن، فقط منتظر شنیدن نباش!


یکشنبه 87 مهر 28 , ساعت 10:24 صبح

سردی سکوت را در آغوش می‌کشم و لحظه‌های بی‌قراری‌ام را به سینه می‌فشارم

در آستانه سرآغازی از تردید ، لحظه‌های یاس و بی رنگی را به بزم می‌نشینم

چه غمگینانه مرور می کنم ثانیه های انتظار را برای سرابی دیگر

 

سرابی از بودن تو

سرابی از حضور تو

مونس سر انگشت بی تابی‌ام سردی تیک تاک ساعتی است در کنج خلوتم

مزمزه طعم گس بغض و مبارزه با ویران شدنم

چه چیز را به انتظار نشسته ام؟

از این سرای خاکی چه نصیب؟

غربتم، بی صدایی است در غرش ناآرام رودخانه‌ی بی‌قراریها، در آستانه به گل نشستگی ؛

اشک می‌نوشم و سرمه خیال به چشم می‌کشم

به چه می ‌نگرم در این سرفصل بی سوار

و من پری قصه‌ام که خنجر سکوت را به صدای گلو سپرده‌ام

ویرانی‌ام را نظاره کن

نظاره کن

 


یکشنبه 87 مهر 28 , ساعت 8:42 صبح

تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی 

مرا بر آتش سوزان نشاندی و ننشستی

بنای مهر نمودی که پایدار نماند

مرا به بند ببستی خود از کمند بجستی

دلم شکستی و رفتی خلاف شرط مودت

به احتیاط رو اکنون که آبگینه شکستی


شنبه 87 مهر 27 , ساعت 8:52 صبح

گلم؛ نازنینم؛ محبوبم؛

کاش میتونستم بهت بگم که چه دلتنگی کشیدم تا امروز؛ با اینکه مثل هر هفته بود و فرقی نداشت اما چون یه جور دیگه بود و اول یه روزگار تازه بود خیلی سخت گذشت؛ مثل اولین روزای یه عشق تازه!

مهربونم؛ قربون دل دریایی زلالت برم،

میخوام به خودم و تو بگم که باید صبر کنیم، من به خاطر تو و تو به خاطر من و هردوتامون به خاطر اون.

اونی که خیلی عاشق تر از من و توئه و مطمئن باش که عشق من و تو رو فقط اونه که می‏فهمه و کمکمون می‏کنه تا عشقمون تو دنیای واقعی زنده بشه.

پس من و تو صبر می‏کنیم تا برگهای نهال عشقمون با نور خدایی رنگ واقعی خودشون رو نشون بدن و اونوقت دیگه هیچکس نتونه به اون لقب دنیایی بودن بچسبونه و بخواد نابودش کنه.

گل من، به این فکر کن که بیقراری هر کدوم از ما باعث آشفتگی اون یکی میشه و قانون عشق و محبت بهم میریزه...

تحمل کن؛ هر روز صبح میام اینجا تا حرفایی رو که برام زدی بشنوم، با صدای خودت.

منتظرتم.

 

 

 

امیدوارم یه روز بچه هامون اینارو بخونن...


<   <<   26   27   28   29   30      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ