ثمره دانش، پرستش است . [امام علی علیه السلام]
 
دوشنبه 87 آبان 27 , ساعت 3:5 عصر

بخشیدن است هنگامی که فراموش کردن سخت می نماید
دستگیری است و رها نکردن
امیدوار که فردا چون امروز پرشکوه خواهد بود
بازگویی رازها و نجواها
و لذت بردن از شب های غرق در ستاره
و از همه مهم تر
~ عشق ~
آن است که بدانی که دیگر تنها نخواهی ماند


یکشنبه 87 آبان 26 , ساعت 11:40 صبح

من به هر جمعیتی نالان شدم                    جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم

هرکسی از ظن خود شد یار من                   از درون من نجست اسرار من

سر من از ناله‌ی من دور نیست                   لیک چشم و گوش را آن نور نیست

.

.

.

محرم این هوش جز بیهوش نیست         مر زبان را مشتری جز گوش نیست

در غم ما روزها بیگاه شد                    روزها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو رو، باک نیست            تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست

 


یکشنبه 87 آبان 26 , ساعت 9:0 صبح

ای ماه عالم سوز من از من چرا رنجیده ای

ای شمع شب افروز من از من چرا رنجیده‌ای 

یک شب تورا مهمان کنم تا جان و دل قربان کنم

جای تو درچشمان کنم از من چرا رنجیده‌ای 

ای جان من جانان من بر من نگر سلطان من

یک شب بیا مهمان من از من چرا رنجیده‌ای 

من عاشق زار توام از جان وفادار تو ام

تا زنده ام یار توام از من چرا رنجیده‌ای 

من عاشق دیوا نه ام اندر جهان افسانه ام

تو شمع و من پروانه ام از من چرا رنجیده‌ای 

رنجیده ای رنجیده ای از من گنه چه دیده ای

دایم گنه بخشیده ای از من چرا رنجیده‌ای 

بنگر زعشقت چون شدم سرگشته و مجنون شدم

چون لاله دل پرخون شدم از من چرا رنجیده‌ای 

گر من بمیرم در غمت خونم فتد در گردنت

فردا بگیرم دامنت از من چرا رنجیده‌ای 

ای سر و خوش بالای من ای دلبر رعنای من

لاله لبت حلوای من از من چرا رنجیده‌ای 

من سعدی دلخواه تو ابروی تو چون ماه نو

من یار نیکو خواه تو از من چرا رنجیده‌ای


یکشنبه 87 آبان 26 , ساعت 8:34 صبح

می‏دونم امروز منظورت از حرف نزدن چی بود!؟! چون من گفته بودم گوشم باش توهم مثلاً ساکت شدی و خواستی فقط گوش باشی،

اما من که نگفتم ضبط صوت باش یا هر چیز دیگه...  .

گوش مال آدمه، آدمم بغیر از گوش، چشم داره، دست داره(البته تو هم داشتی!)، زبون داره، فکر داره، و از همه مهمتر حس داره، من یه گوش می‏خوام که همه‏ی این چیزا رو هم داشته باشه،

 

علی، بخدا دیگه بسمه، اینقدر زجرم نده، درست کن این زندگی لعنتیه کوفتی رو،

تو مرد این خونه‏ای، من با تو فقط می‏تونم زندگی کنم...

من از زندگیم فقط تو رو می‏خوام.


شنبه 87 آبان 25 , ساعت 3:14 عصر

قبل ترها من مال تو بودم، منتظر نبودی که من بخوامت، قهر نداشتیم، دعوا نداشتیم، همه چیز دنیا مال ما بود،

همه‏ی لحظه‏هاش زیر دست و پای من و تو خودشونو به نام لحظه‏های عاشقانه ثبت می‏کردن و دیگه لازم نبود برای اینکه یه لحظه رو مالک بشم این همه ادا و اطوار دربیارم و ....    حالا دیگه بشه عادتم! که دیگه لحظه‏هایی رو که به دست میارم نمیدونم چی هستن و برای چی می‏خوامشون...

فکر می‏کنم هدفمو گم کردم، دیگه کجا و برای چی دارم نفس می‏کشم...نمی‏دونم!

خسته شدم، تو هم همینطور، ولی حتی به خودمم نمی‏تونم کمکی بکنم، چه برسه به تو،

همیشه فکر می‏کنم بهترین راه برای تو اینه که حداقل خودتو نجات بدی و بری، ولی باز دلم نمی‏ذاره...

خسته‏ام....

نجاتم بده از این حس تنهایی


...

شنبه 87 آبان 25 , ساعت 2:10 عصر

بیا بیا  دلدار   من    درآ درآ در کار من

بیا بیا درویش من    مرو مرو از پیش من....


شنبه 87 آبان 25 , ساعت 12:27 عصر

فاصله،

آنچنان هم که می گویند دور نیست

گاهی چنان به من نزدیکی و

گاهی چنان دور

که محو بودنم در تو عجیب نیست

از دلم تا دلت راهی نیست

تو مرا بخواه تا بدانی

فاصله ها بی معنی است ..


شنبه 87 آبان 25 , ساعت 11:16 صبح

میان ما دو تن دیگر نباشد هیچ میعادی
برفت آن گه که من دل دادم وتو دل به من دادی

نه من لیلی نه تو مجنون نه شیرینم نه فرهادی
من از چشم تو افتادم تو از چشم من افتادی

بریدم دل زبند تو نخندیدم به خند تو
گسستم از کمند تو مبارک باد آزادی

نیایم سوی تو هرگز نبویم بوی تو هرگز
نبوسم روی تو هرگز فرحناکم پر از شادی

من آن روزی تو را دیدم گل امید می چیدم
جفایت کرد نومیدم امان از فصل بیدادی

هزاران آرزو کردم به خون دل وضو کردم
محبت در سبو کردم جوابم را نمی دادی

تو را دیگر نمی خوانم ز وصل تو پشیمانم
جهالت بود می دانم بزن بر یاد فریادی

برفت آن مطرب وآن نی گذشت آن ساقی وآن می
شده دوران شیرین طی چه ایام پر از بادی

گذشت ایام رقصیدن برفت ایام نوشیدن
چه شد اوقات خندیدن به کامم زهر می دادی

زچشمان تو آزادم ندای فصل سردادم
من از چشم تو افتادم تو از چشم من افتادی


شنبه 87 آبان 25 , ساعت 9:21 صبح

الان دریا طوفانیه و قایقمون واژگون شده،

خدا کنه من زیر آب خفه بشم و اگه قایق برگشت روی آب، جنازه‏ام فقط بمونه و دیگه کاری از دست هیچ کس برنیاد....


پنج شنبه 87 آبان 23 , ساعت 10:14 صبح

زندگی من و تو انگار تو یه قایق کوچیک دو نفره است که هر لحظه با هر موجی زیر و رو میشه و جونمون رو به خطر میندازه، اما من و تو خودمون رو محکم به اون قایق بستیم، اتفاق بد زیاد میفته، اما من و تو همیشه به قایقمون که عشقمونه چسبیدیم، گاهی اونقدر دریا طوفانیه که برای نجات جونمون سرمون و پایین میگیریم و تو اون لحظه که خیلی کوتاهه همدیگه رو نمی‏بینیم، اما به محض اینکه چشمون به همدیگه و قایقمون که بعضی جاهاش شکسته اما هنوز محکمه میفته، تمام کوفتگی هایی که ضربات امواج رو تنمون گذاشته تحمل می‏کنیم و با آفتابی شدن آسمون دریای زندگیمون، همه‏ی بدیها فراموش میشن، باز من و تو کنار هم تو قایقمون (که الان 206 تیپ 3 هستش!) دراز میکشیم و تو بغل هم حموم آفتاب می‏گیریم....

 

دوستت دارم، صدای تو مثل آهنگ امواج دریاست تو گوش من،

مرغ دریایی من! همینطور که پرواز میکنی، منو از زیر آب ببین و بیا شکارم کن!  ( از طرف همون ماهیه که میخواستی کرم قلاب ماهیگیرش باشی(یادته؟)!)


<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ